غزل ۱۴۵۴ مولانا

 

۱ گفتم به مَهی کَزْ تو، صد گونه طَرَب دارم گفتا که به غیرِ آن، صد چیزِ عَجَب دارم
۲ گفتم که دَرین بازی، ما را سَبَبی سازی گفتا که من این بازی، بیرونِ سَبَب دارم
۳ هر طایفه با قومی، خویشیّ و نَسَب دارند من با غَمِ عشقِ تو، خویشیّ و نَسَب دارم
۴ بیرون مَشو از دیده، ای نورِ پَسَندیده کَزْ دولتِ نورِ تو، مَطلوبِ طَلَب دارم
۵ آنَم که زِهرآهَش، در چَرخْ زَنَم آتش وَزْ آتش بر آتش، از عشق لَهَب دارم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *