غزل ۱۴۵۷ مولانا

 

۱ من خُفته‌وَشَم امّا، بَسْ آگَه و بیدارم هرچند که بیهوشَم، در کارِ تو هُشیارم
۲ با شیره‌فَشارانَت، اَنْدَر چُرُشِ عشقم پایْ از پِیِ آن کوبَم، کَانْگورِ تو اَفْشارم
۳ تو پایْ‌ همی‌بینی وَانْگور‌ نمی‌بینی بِسْتان قَدَحی شیره، دَریاب که عَصّارم
۴ اَنْدَر چُرُشِ جان آ، گَر پایْ‌ همی‌کوبی تا غوطه خورم یک دَم، در شیرهٔ بسیارم
۵ زین باده نگردد سَر، زین شیره نشورَد دل هین، چاشْنی‌‌‌یی بِسْتان، زین باده که من دارم
۶ زین باده که داری تو، پیوسته خُماریْ تو دانَم که چه داری تو، در روت‌ نمی‌آرم
۷ دامی که دَراُفتادی، بِنْگَر سویِ دام‌اَفْکَن تا ناظِرِ حَق باشی، ای مُرغِ گرفتارم
۸ دامْ اَر تَکِ چَهْ باشد، فردوس کُند حَقَّش وَرْ خارِ خَسَک باشد، حَق سازد گُلْزارم
۹ آن دَم که به چاه آمد یوسُف، خَبَرش آمد که کارِ تو می‌سازم، ای خستهٔ بیمارم
۱۰ دارویِ تو می‌کوبم، خَرگاهِ تو می‌روبَم از ضِدْ ضِدَش اَنگیزم، من قادر و قَهّارم
۱۱ گویم به حَجَر حَی شو، گویم به عَدَم شَی شو گویم به چَمَن دَیْ شو، داری عَجَب اِقْرارم
۱۲ شَمسُ الْحَقِ تبریزی تو روشنیِ روزی وَنْدَر پِیِ روزِ تو، من چون شبِ سَیّارم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *