غزل ۱۵۶۱ مولانا
۱ | تا چهرۀ آن یگانه دیدم | دل در غَمِ بیکَرانه دیدم | |
۲ | گفتی فرداست روزِ بازار | بازارِ تو را بَها نَدیدم | |
۳ | دل را چو انارِ تُرش و شیرین | خون بَسته و دانه دانه دیدم | |
۴ | زَهرِ عالَم همه عَسَل شُد | تا شَهْدِ تو در میانه دیدم | |
۵ | جان را چو وُثاق و جایِ زنبور | از شَهْدِ تو خانه خانه دیدم | |
۶ | بر آتشَم و هنوز در عشق | زان دوزخْ یک زَبانه دیدم | |
۷ | شطرنج که صد هزار خانهست | از جُمله آن دو خانه دیدم | |
۸ | یک خانه پُر از خُمار دیدم | یک خانه میمُغانه دیدم | |
۹ | چون عشقْ چُنین دو روی دارد | سَرگشتگیِ زمانه دیدم | |
۱۰ | وان گَهْ زین سَر به سویِ آن سَر | دُزدیده رَه و دَهانه دیدم | |
۱۱ | زان رَهْ خِرَدِ دقیقه بین را | اندیشه اَبْلَهانه دیدم | |
۱۲ | او بر سَرِ گنجِ بینشانی | سَرگشته که منْ نشانه دیدم | |
۱۳ | او زیرِ پَرِ هُمایِ دولت | گوید که به خوابْ لانه دیدم | |
۱۴ | جانی که زِ غَم ز پا دَرآمَد | در عالَم دلْ رَوانه دیدم | |
۱۵ | جانی که فَسانه داند این را | او را هَمِگی فَسانه دیدم | |
۱۶ | نالنده و بیخَبَر زِ نالِش | چون بَربَط و چون چَغانه دیدم | |
۱۷ | بَسْ شانه مَکُن که طُرّه عشق | بیرون زِ حدودِ شانه دیدم | |
۱۸ | صد شب بَرِ او تَرانه گویی | روزَت گوید تو را ندیدم | |
۱۹ | هر دَرد که آن دَوا ندارد | سویِ دلِ خود دَوانه دیدم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!