غزل ۱۵۹۹ مولانا

 

۱ چون بِدیدم صُبحِ رویَت در زمان بَرخیستم گَرم در کار آمدم موقوفِ مُطرب نیستم
۲ هَمچو سایه در طَوافَم گِردِ نورِ آفتاب گَهْ سُجودَش می‌کُنم گاهی به سَر می‌ایستم
۳ گَهْ درازم گاه کوتَه هَمچو سایه پیشِ نور جُمله فرعونم چو هستم چون نِیَم موسیسْتم
۴ من میانِ اِصْبَعینِ حُکْمِ حَقَّم چون قَلَم در کَفِ موسی عَصا گاهیّ و گَهْ اَفْعیستم
۵ عشق را اندیشه نَبْوَد زان که اندیشه عَصاست عقل را باشد عَصا یعنی که من اَعْمیسْتم
۶ روح موقوفِ اشارتْ می‌بِنالَد هر دَمی بر سَرِ رَهْ مُنْتَظِر موقوفِ یک آریسْتم
۷ چون ازین جا نیستم این جا غَریبَم من غَریب چون دَرین جا‌‌ بی‌قَرارم آخِر از جاییسْتم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *