غزل ۱۶۴ مولانا

 

۱ چو مرا به سویِ زندان بِکَشید، تَنْ زِ بالا زِ مُقرَّبانِ حَضرت، بِشُدم غَریب و تنها
۲ به میانِ حَبْس ناگَه، قَمَری مرا قَرین شُد که فِکَنْد در دِماغَم، هَوَسَش هزار سودا
۳ همه کَس خَلاص جویَد، زِ بَلا و حَبْس، من نی چه رَوَم چه روی آرَم؟ به بُرون و یار این جا؟
۴ که به غیرِ کُنجِ زندان، نَرسَم به خَلْوتِ او که نشُد به غیرِ آتش، دلِ اَنْگَبینْ مُصَفّا
۵ نَظَری به سویِ خویشان، نَظَری بَرو پَریشان نَظَری بِدان تَمَنّا، نَظَری بدین تماشا
۶ چو بُوَد حَریفْ یوسُف، نَرَمَد کسی چو دارد به میانِ حَبْس بُسْتان و که خاصه یوسُفِ ما
۷ بِدَوَد به چَشم و دیده، سویِ حَبْس هر کِه او را زِ چُنین شِکَرسِتانی بِرَسَد چُنین تقاضا
۸ من از اَخْتَران شَنیدم، که کسی اگر بیابد اثری زِ نورِ آن مَهْ، خَبَری کنید ما را
۹ چو بدین گُهَر رَسیدی، رَسَدت که از کَرامَت بِنَهی قَدَم چو موسی، گُذری زِ هفت دریا
۱۰ خَبَرش زِ رَشکِ جان‌ها، نَرَسَد به ماه و اَخْتَر که چو ماهِ او بَرآیَد، بِگُدازد آسْمان‌ها
۱۱ خَجِلَم زِ وَصفِ رویَش، به خدا دَهان بِبَندم چه بَرَد زِ آبِ دریا و زِ بَحر، مَشکِ سَقّا

 

2 پاسخ
    • هادی رنجبران
      هادی رنجبران گفته:

      در جهان¬بینی عرفانی بُعد جسمانی، انسان را به سوی ناسوت می¬کشد و بُعد روحانی به جانب لاهوت؛ و به همین دلیل انسان در گیرودار دو کشش متضاد است. بر این اساس سه حالتِ «کششِ نزولی»، «کششِ صعودی» و «کششِ دو سویه» در غزل مولانا مشاهده می¬شود. در حالت نخست، که گویای سقوط روح از عالم معنا به عالم مادّه و غربت تن است، مبداء، جهان غیب است، مسیر نزولی است و نیروی کشش از پایین تحمیل می¬شود: «چو مرا به¬سویِ زندان بکَشید تن ز بالا / ز مُقرّبانِ حضرت بشدم غریب و تنها» (غزلیات، ۱۶۴) اما حالت دوّم عکس حالت نخست است؛ پرواز روح از جسم به عالم غیب با اعمال نیروی کششی از بالاست: «بازم شهِ روحانی می¬خواند پنهانی / برمی¬کشدم بالا شاهانه ازین پستم». (غزلیات، ۱۴۴۷) حالت سوم نیز گویای ترکیب این دو حالت و به وجود آمدن نیروی کششی از بالا و پایین است؛ البته هدف و تکلیف انسان گزینش مسیر صعود است. «ازین سو می¬کشانندت وزان سو می¬کشانندت / مرو ای ناب با دُردی بپر زین دُرد رو بالا» (غزلیات، ۳۵) مجموع این سه حالت نیز می¬تواند تداعی کنندة «قوس نزولی و صعودی» در عرفان باشد؛ زیرا به نظر عارفان در قوس نزولی، حقیقت انسان مراتب هستی را از بالاترین مرتبة کمال تا قفس تن و طبیعت طی می¬کند و در قوس صعودی با برداشتن حجاب¬ها همین مراتب را به سوی بالا می¬پیماید. در این غزل، راوی می¬گوید: تن او را به سوی زندان کشید و از مقرّبان حضرت جدا شد، در میان حبس ماهی با او همراه شد و هزار سودا در دماغش افکند، راوی با توضیح احوال روحی خود، زندان را مطلوب می¬داند و می-گوید کیست که با بودن آن ماه هوس رفتن به زندان نداشته باشد؛ در واقع، مولانا عشق مجازی را نردبانی برای رسیدن به عشق حقیقی می¬¬داند، و نیز می¬گوید با دست یافتن به آن گوهر، شایسته است چون موسی از هفت دریا بگذری، و سرانجام می¬گوید، آن ماه وصف پذیر نیست و باید خاموش ماند.

      پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *