غزل ۱۶۶۶ مولانا

 

۱ گفته‌‌یی من یارِ دیگر می‌کُنم بر تو دلْ چون سنگِ مَرمَر می‌کُنم
۲ پس تو خود این گو که از تیغِ جَفا عاشقی را قَصْد و‌ بی‌سَر می‌کُنم
۳ گوهری را زیرِ مَرمَر می‌کَشَم مَرمَری را لَعْل و گوهر می‌کُنم
۴ صد هزاران مؤمنِ توحید را بَستهٔ آن زُلفِ کافَر می‌کُنم
۵ عاشقان را در کَشاکَش هَمچو ماه گاهْ فَربه گاه لاغَر می‌کُنم
۶ کَلّه‌هایِ عشق را از خُنْبِ جان کَیلِ باده هَمچو ساغَر می‌کُنم
۷ باغِ دلْ سَرسَبز و تَر باشد، وَلیک از فِراقَش خُشک و‌ بی‌بَر می‌کُنم
۸ گُلْبُنان را جُمله گَردن می‌زَنَم قَصدِ شاخِ تازه و تَر می‌کُنم
۹  چون که‌ بی‌من باغْ حال خود بِدید جور هِشْتَم، داد و داور می‌کُنم
۱۰ از بهارِ وصلْ بر بیمارِ دِیْ مَغْفِرَت را روح پَروَر می‌کُنم
۱۱ بارِ دیگر از بَرِ سیمینِ خود دستِ‌ بی‌سیمان پُر از زَر می‌کُنم
۱۲ بندگانِ خویش را بر هر دو کَوْن خُسرو و خاقان و سَنْجَر می‌کُنم
۱۳ شَمسِ تبریزی‌ همی‌گوید به روح من زِ عینِ روحْ سَروَر می‌کُنم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *