غزل ۱۶۸ مولانا
۱ | ای بِروییده بِناخواست به مانندِ گیا | چون تو را نیست نَمَک، خواه بُرو، خواه بیا | |
۲ | هر کِه را نیست نَمَک گَر چه نِمایَد خِدمَت | خِدمَتِ او به حقیقت، همه زَرق است و ریا | |
۳ | بُرو ای غُصّه دَمی، زَحمَتِ خود کوتَه کُن | بادهٔ عشق بیا زود که جانَت بِزیا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!