غزل ۱۹۵۰ مولانا
۱ | بویِ آن باغ و بهار و گُلْبُنِ رَعناست این | بویِ آن یارِ جهان آرایِ جانْ اَفْزاست این | |
۲ | این چُنین بویی کَزو اَجْزایِ عالَم مَست شُد | از زمین نَبْوَد، مَگَر از جانِبِ بالاست این | |
۳ | اَخْتَران گویند از بالا که این خورشید چیست؟ | ماهیان گویند در دریا که چه غوغاست این؟ | |
۴ | آفتابش رویها را میکُند چون آفتاب | رَشکِ جانِ ماهِ سیم اَفْشانِ خوش سیماست این | |
۵ | بَعدِ چندین سال حُسنِ یوسُفی واپَس رَسید | این چه حُسن و خوبی است، این حیرتِ حوراست این | |
۶ | این عَجَب خِضْریست ساقی گشته از آبِ حَیات | کوهِ قافِ نادر است و نادره عَنْقاست این | |
۷ | شُعلهٔ اِنّا فَتَحْنا، مشرق و مغرب گرفت | قُرَّةُ الْعَیْن و حَیاتِ جانِ مولاناست این | |
۸ | این چه میپوشی؟ مَپوشان ظاهر و مُطْلَق بگو | سَنْجَقِ نَصْرُاللَّه و اِسْپاهِ شاهِ ماست این | |
۹ | این اَمانِ هر دو عالَم، وین پناهِ هر دو کَوْن | دَستگیرِ روزِ سخت و کافِلِ فَرداست این | |
۱۰ | چَرخ را چَرخی دِگَر آموخت پُر آشوب و شور | این چه عشق است ای خداوند و عَجَب سوداست این | |
۱۱ | ای خوش آوازی که آوازَت به هر دل میرَسَد | شَرح کُن این را که گوهرهایِ آن دریاست این |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!