غزل ۱۹۹۵ مولانا

 

۱ اینک آن اَنْجُمِ روشنْ که فَلَک چاکَرشان اینک آن پَرده گیانی که خِرَد چادَرشان
۲ هَمچو اندیشه به هر سینه بُوَد مَسکَنشان هَمچو خورشید به هر خانه فُتَد لشکرشان
۳ نَظَرِ اوَّلِشان زنده کُند عالَم را در نَظَر هیچ نگُنجَد نَظَرِ دیگرشان
۴ ای بَسا شب که من از آتششان هَمچو سِپَند بوده‌‌ام نَعْره زنان، رَقص کُنان، بر دَرشان
۵ گَر تو بو می‌نَبَری، بویْ کُن اَجْزایِ مرا بو گرفته‌‌‌ست دل و جانِ من از عَنْبَرشان
۶ وَرْ تو بَسْ خُشک دِماغی، به تو بو می‌نَرَسَد سَر بِنِه، تا بِرَسَد بر تو دِماغِ تَرشان
۷ خود چه باشد تَر و خُشکِ حَیَوانیّ و نَبات؟ مَه نَبات و حَیَوان و مَه زمین مادرشان
۸ همه عالَم به یکی قَطرهٔ دریا غَرقَند چه قَدَر خورْد تَوانَد مگس از شِکَّرشان؟

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *