غزل ۲۱۰۰ مولانا

 

۱ چند بوسه وَظیفه تعیین کُن به شِکَرخنده‌ایم شیرین کُن
۲ آن دِلَت را خدایْ نَرم کُناد این دُعایِ خوش است، آمین کُن
۳ مَگَر این را به خواب خواهم دید من بِخُسبَم، کِنارْ بالین کُن
۴ ای فُسونِ اَجَلْ فِراقِ لَبَت رو فُسونِ مسیحْ آیین کُن
۵ عَرصهٔ چَرخْ بی‌تو تَنگ آمد هین، بُراقِ وصال را زین کُن
۶ حُسن داری، وَفاست لایِقِ حُسن حُسن را با وَفا تو کابین کُن
۷ چون بمیرند، رَحْم خواهی کرد آنچه آخِر کُنی تو پیشین کُن
۸ حاجیان مانده‌اند از رَهِ حَج دارویِ اُشتُرانِ گَرگین کُن
۹ تا به کعبه‌یْ وصالِ تو برسند چارهٔ آب و زاد و خُرجین کُن
۱۰ ای دو چَشمِ جهانْ به تو روشن این جهان را تو آن جهان بین کُن
۱۱ از تَجَلّیِّ آفتابِ رُخَت چَشم و دل را چو طورِ سینین کُن
۱۲ بَس کُنم، شُد زِ حَدِّ گُستاخی من کِه باشم که گویَمَت این کُن؟
۱۳ گَر نَبود این سُخَن زِ من لایِق آنچه آن لایِق است، تَلْقین کُن
۱۴ شَمسِ تبریز بر اُفُق بِخُرام گو شمالِ هِلال و پَروین کُن

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *