غزل ۲۴۰ مولانا

 

۱ تو جان و جهانی کَریما مرا چه جان و جهان از کجا تا کجا؟
۲ که جانْ خود چه باشد بَرِ عاشقان؟ جهانْ خود چه باشد بَرِ اولیا؟
۳ نه بر پُشتِ گاوی‌ست جُمله زمین که در مَرغزارِ تو دارد چَرا
۴ در آن کاروانی که کُلِّ زمین یکی گاوبارست و تو رَهنما
۵ در انبارِ فَضْلِ تو بس دانه‌هاست که آن نَشْکَند زیرِ هفت آسیا
۶ تو در چَشمْ نَقّاش و پنهان زِ چَشم زِهی چَشم بَند و زِهی سیمیا
۷ تو را عالَمی غیرِ هجده هزار زِهی کیمیا و زِهی کِبْریا
۸ یکی بیتِ دیگر بَرین قافیه بگویم بلی، وام دارم تو را
۹ که نَگْزارَد این وام را جُز فقیر که فقرست دریایِ دُرِّ وَفا
۱۰ غَنی از بَخیلی غَنی مانده است فقیر از سَخاوت، فقیر از سَخا

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *