غزل ۲۵۳۶ مولانا
۱ | مِثالِ بازِ رَنْجورم زمین بر، من زِ بیماری | نه با اَهلِ زمین جِنْسَم، نه امکان است طَیّاری | |
۲ | چو دستِ شاه یاد آید، فُتَد آتش به جانِ من | نه پَر دارم که بُگْریزم، نه بالَم میکُند یاری | |
۳ | اَلا ای بازِ مِسکین، تو میانِ جُغدها چونی؟ | نِفاقی کردییی گَر عشقْ رو بَستی به سَتّاری | |
۴ | ولیکِن عشق کِی پنهان شود با شُعلهٔ سینه؟ | خُصوصاً از دو دیده سیلْ هَمچون چَشمهیی جاری | |
۵ | بَس اَسْتَت عِزَّت و دوران، زِذوقِ عشقِ پُر لَذَّت | کجا پیدا شود با عشق، یا تَلْخیّ و یا خواری؟ | |
۶ | اگرچه تو نداری هیچ مانندِ اَلِف، عشقَت | به صَدرِ حَرفها دارد، چرا؟ زان رو که آن داری | |
۷ | حَلاوَتهایِ جاویدانْ دَرون جانِ عُشّاق است | زِبَهرِ چَشم زَخْم است این نَفیر و این همه زاری | |
۸ | تَنِ عاشق چو رَنْجوران، فُتاده زار بر خاکی | نیابَد گَردِ ایشان را به مَعنی، مَهْ به سَیّاری | |
۹ | مُغَفَّل وار پِنْداری تو عاشق را، وَلیکِن او | به هر دَم پَرده میسوزد زِآتشهایِ هُشیاری | |
۱۰ | لباسِ خویش میدَرَّد، قَبایِ جسم میسوزد | که تا وقتِ کنارِ دوست، باشد از همه عاری | |
۱۱ | به غیرِ دوست هرچِش هست، طَرّاران هَمیدُزدند | به مَعنی کرده او زین فِعْلْ بر طَرّارْ طَرّاری | |
۱۲ | که تا خَلْوَت کُند زِیشان، کُند مَشغولْ ایشان را | بگیرد خانهٔ تَجرید و خَلْوَت را به عَیّاری | |
۱۳ | ندانی سِرِّ این را تو، که عِلْم و عقلِ تو پَرده ست | بُرونِ غار و تو شادان، که خود در عینِ آن غاری | |
۱۴ | بِدَرَّد زَهرهٔ جانَت، اگر ناگاه بینی تو | که از اَصْحابِ کَهْفِ دل، چگونه دور و اَغْیاری | |
۱۵ | زِیک حرفی زِرَمزِ دل، نَبُردی بویْ اَنْدَر عُمر | اگرچه حافظِ اهلیّ و اُستادی تو، ای قاری | |
۱۶ | چه دورت داشتند ایشان، که قُطْبِ کارها گشتی | وَزْین اَشْغالِ بیکاران، نداری تابِ بیکاری | |
۱۷ | تو را دَم دَم هَمیآرَند کاری نو، به هر لحظه | که تا نَبْوَد فَراغَت هیچ بر قانونِ مَکْاری | |
۱۸ | گَهی سودایِ استادی، گَهی شَهوت دَراُفتادی | گَهی پُشتِ سِپَه باشی، گَهی در بَندِ سالاری | |
۱۹ | دَمار و وَیل بر جانَت، اگر مَخْدومْ شَمسُ الدّین | زِتبریزت نفرماید زَکاتِ جانِ خود یاری |
#شرح_غزل
می فرماید: عاشق را غافل می دانی، حال آنکه او هر دم در کار سوزاندن پرده های ناآگاهی است. عاشق حجاب “من” ها را از آن رو می سوزاند که به وقت وصل، برهنه و عاری از همه کس و همه چیز باشد. رندان و طراران به گمان زیرکی و زرنگی، همه چیز را ، به غیر دوست، از او می ستانند. و او به معنی طرار تر و عیارتر از همه است؛ او با دست کشیدن از داشته ها، و با ترک “من” ها، خانه تجرید و خلوت را می جوید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!