غزل ۲۷۹۳ مولانا
۱ | این چه چَتر است این که بر مُلْکِ اَبَد بَرداشتی؟ | یاد آوردی جهان را زان که در سَر داشتی | |
۲ | زُلْفِ کُفر و رویِ ایمان را چرا دَرساختی؟ | زان که قَصدِ مؤمن و تَرسا و کافَر داشتی | |
۳ | جان هَمیتابید از نورِ جَلالَت، موجْ موج | زان که تو در بَحْرِ جان، دریا و گوهر داشتی | |
۴ | پیشِ حیرتگاهِ عشقَت، جُمله شیران در طَلَب | بَسْ که لَرزیدند و افتادند و تو بَرداشتی | |
۵ | هم تو جان را گاهْ مِسکین و اسیر انداختی | هم تواَش سُلطان و شاهنشاه و سَنْجَر داشتی | |
۶ | صد هزاران را میانِ آب دریا سوختی | صد هزاران را میانِ آتشی، تَر داشتی | |
۷ | در یکی جسمِ طِلِسم آدمی، اَنْدَر نهان | ای بَسی خورشید و ماه و چَرخ و اَخْتَر داشتی | |
۸ | در چُنین جسمِ چو تابوتی، میانِ خون و خاک | این شَهیدِ روح را هر لحظه خوشتَر داشتی | |
۹ | آفتابا پیشِ تو هر ذَرّهیی کو شُکر کرد | مَر دَهانِ شُکرِ او را پُر زِ شِکَّر داشتی | |
۱۰ | از نَمَکهایِ حَیاتَت، این وجودِ مُرده را | تازه و خوشبو، چو وَرْد و مُشک و عَنْبَر داشتی | |
۱۱ | شَمسِ تبریزی زِ عشقَت من همه زَر میزَنَم | زان که تو بالا و پَستِ عشق، پُرزَر داشتی |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!