غزل ۲۷۹۴ مولانا
۱ | ای مَلامَتگر تو عاشق را سَبُک پِنْداشتی | تا به پیشِ عاشقان، بَند و فُسون بَرداشتی | |
۲ | گَهْ مِثال و رَمْز گویی، گَهْ صَریح و آشکار | تُخم را اَنْدَر زمینِ ریگِ ما چون کاشتی؟ | |
۳ | ای زمینِ ریگ شَرمَت نیست از اَنْبارِ تُخم؟ | فارِغی چون تُخمها را تو عَدَم اِنْگاشتی | |
۴ | ای زمینِ تُخم گیر آخِر تویی هم اصلِ تُخم | کَزْ نتیجهیْ خویشْ شاخ سُنبُلی اَفْراشتی | |
۵ | چون که هر جُزوی به غیرِ اصلِ خود، پیوند نیست | تو چرا طَیْره شُدیّ و پَند و جنگ آغاشْتی؟ | |
۶ | ریش خَندی میکُند بر پَندْ تابِ عاشقی | کِی شود سرد آتشی، از پَند و جنگ و آشتی؟ | |
۷ | ماهتاب اَرْ چه جهان گیرد، تو در تبریز باش | در شُعاعِ شَمسِ دین، زیرا که مُرغِ چاشْتی |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!