غزل ۲۸۰۳ مولانا
۱ | ساقیا شُد عقلها هم خانهٔ دیوانگی | کرده مالامالِ خونْ پیمانهٔ دیوانگی | |
۲ | صد هزاران خانهٔ هستی به آتش دَرزَده | تشنگانِ مَرد و زن، مَردانهٔ دیوانگی | |
۳ | ما دوسَر چون شانهایم، ایرا هَمیزیبَد به عشق | در سَرِ زَنجیرِ زُلْفَش، شانهٔ دیوانگی | |
۴ | در چُنین شمعی نمیبینی که از سُلطانِ عشق | دَم به دَم در میرَسَد پَروانهٔ دیوانگی؟ | |
۵ | پنبه در گوشَند جان و دل زِافسانهیْ دو کَوْن | تا شنیدند از خِرَد افسانهٔ دیوانگی | |
۶ | کَفشهایِ آهنینْ جان پاره کرد اَنْدَر رَهَش | چون دَرو آتش بِزَد جانانهٔ دیوانگی | |
۷ | عقل آمد با کلیدِ آتشین آن جا، وَلیک | جُز کلیدِ او نَبُد دَندانهٔ دیوانگی | |
۸ | چون که عقل از شَمسِ تبریزی به حیرت دَرفُتاد | تا شُده یاران و ما دیوانهٔ دیوانگی |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!