غزل ۳۲۴ مولانا

 

۱ دَرآ تا خِرقه قالَبْ دَراندازم همین ساعت دَرآ تا خانه هستی بِپَردازم همین ساعت
۲ صَلا زَن پاکْبازی را، رَها کُن خاکْ بازی را که یک جان دارم و خواهم که دَربازم همین ساعت
۳ کمانْ زِه کُن خدایا نه، که تیرِ قابَ قَوْسَیْنی که وَقت آمد که من جان را، سِپَر سازم همین ساعت
۴ چو بَر می‌آید این آتش، فَغان می‌خیزد از عالَم اَمانَم دِهْ اَمانَم دِه، که بُگْدازم همین ساعت
۵ جهان از ترس می‌دَرَّد وَ جان از عشقْ می‌پَرَّد که مُرغان را به رَشک آرَم زِ پَروازم، همین ساعت

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *