غزل ۳۳۰ مولانا
۱ | بارِ دِگَر آن دِلْبَرِ عَیّار مرا یافت | سَرمَست هَمیگَشت به بازار مرا یافت | |
۲ | پنهان شُدم، از نَرگسِ مَخْمور مرا دید | بُگْریختم، از خانه خَمّار مرا یافت | |
۳ | بُگْریختَنَم چیست؟ کَزو جان نَبَرَد کَس | پنهان شُدَنم چیست؟ چو صد بار مرا یافت | |
۴ | گفتم که در اَنبوهیِ شَهرم کِه بیابد؟ | آن کَس که در انبوهیِ اسرار مرا یافت | |
۵ | ای مژده، که آن غَمزه غَمّاز مَرا جُست | وِیْ بَخت، که آن طُرِّه طَرّار مرا یافت | |
۶ | دَستار رُبود از سَرِ مَستان به گِروگان | دَستار به رو، گوشه دَستار مرا یافت | |
۷ | من از کَفِ پا خار هَمیکردم بیرون | آن سَروِ دو صد گُلْشن و گُلزار مرا یافت | |
۸ | از گُلْشَنِ خود بر سَرِ من یار گُل اَفْشاندْ | وان بُلبُلْ وان نادرهتکرار مرا یافت | |
۹ | من گُم شُدم از خَرمَنِ آن ماه چو کَیْله | امروز مَهْ اَنْدَر بُنِ اَنْبار مرا یافت | |
۱۰ | از خونِ من آثار به هر راه چَکیدهست | اَنْدَر پِیِ من بود، به آثار مرا یافت | |
۱۱ | چون آهو از آن شیر رَمیدَم به بیابان | آن شیر گَهِ صِید به کُهْسار مرا یافت | |
۱۲ | آن کَس که به گَردون رَوَد و گیرد آهو | با صَبر و تَانّیّ و به هَنْجار مرا یافت | |
۱۳ | در کام من این شَست و من اَنْدَر تَکِ دریا | صایِد به سَرِرِشته جَرّار مرا یافت | |
۱۴ | جامی که بَرَد از دِلَم آزار به من داد | آن لحظه که آن یارِ کَمْآزار مرا یافت | |
۱۵ | این جانِ گِرانْ جان سَبُکی یافت و بِپَرّید | کان رَطْلِ گِرانْسَنگِ سَبُکسار مرا یافت | |
۱۶ | امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گُفتار | کان اصلِ هر اندیشه و گفتار مرا یافت |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!