غزل ۳۳۴ مولانا

 

۱ از اوّلِ امروز حَریفانِ خَرابات مِهْمانِ تواَند، ای شَهْ و سُلطانِ خَرابات
۲ امروزْ چه روز است؟ بگو روز سَعادت این قبله دل کیست؟ بگو جانِ خَرابات
۳ هرگز دلِ عُشّاق به فرمانِ کسی نیست کو مَستِ خَراب است به فرمانِ خَرابات
۴ صد زُهره زِ اَسرار به آواز دَرآمَد کَزْ اَبر بَرآ ای مَهِ تابانِ خَرابات
۵ ما از لب و دندانِ اَجَل هیچ نترسیم چون زنده شُدیم از بُتِ خندانِ خَرابات
۶ بر گاو نَهَد رَخت و به عشق آید جانْ مَست کین رَخت گِرو کُن، بَرِ دَربانِ خَرابات
۷ هر جان که به شَمسُ الْحَقِ تبریز دَهَد دل او کافِرِ خویش است و مُسلمانِ خَرابات

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *