غزل ۳۳۳ مولانا
۱ | اَنْدَر دِلِ هر کَس که از این عشقْ اَثَر نیست | تو اَبر دَروکَش که به جُز خَصمِ قَمَر نیست | |
۲ | ای خُشک درختی که در آن باغ نَرُستهست | وِیْ خوارْعزیزی که دَرین ظِلِّ شَجَر نیست | |
۳ | بِسْکُل زِ جُز این عشق، اگر دُرِّ یَتیمی | زیرا که جُزین عشقْ تو را خویش و پدر نیست | |
۴ | در مَذهبِ عُشّاق به بیماریِ مرگ است | هر جانْ که به هر روز ازین رنجْ بَتَر نیست | |
۵ | در صورتِ هَر کَس که ازان رَنگ بِدیدی | میدان تو به تَحقیق، که از جِنْسِ بَشَر نیست | |
۶ | هر نِی که بِدیدی به میانَش کَمَر عِشق | تَنْگَش تو بِه بَر گیر، که جُز تَنگِ شکر نیست | |
۷ | شَمسُ الْحَقِ تبریز چو در دام کَشیدَت | مَنْگَر به چپ و راست، که امکانِ حَذَر نیست |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!