غزل ۳۴۰ مولانا
۱ | دِگَربار این دِلَم آتش گرفتست | رَها کُن تا بگیرد، خوش گرفتست | |
۲ | بِسوز ای دل دَر این بَرق و مَزَن دَم | که عَقلَم ابرِ سوداوَش گرفتست | |
۳ | دِگَربار این دِلَم خوابی بِدیدست | که خونِ دل همه مَفْرَش گرفتست | |
۴ | چو سایه، کُل فَنا گردم اَزیرا | جهانْ خورشیدِ لشکرکَش گرفتست | |
۵ | دِلَم هر شَب به دُزدیّ و خیانَت | زِ لَعْلِ یارِ سُلطان وَش گرفتست | |
۶ | کجا پنهان شود دُزدیِّ دُزدی | که مالِ خَصْم زیرِ کَش گرفتست | |
۷ | بَسی جان که هَمیپَرَّد زِ قالَب | ولی پایَش حریفِ کَش گرفتست | |
۸ | زِ ذوقِ زَخمِ تیرش این دلِ من | به دندانْ گوشه تَرکَش گرفتست |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!