غزل ۴۱۴ مولانا
۱ | روز و شب خِدمَتِ تو، بیسَر و بیپا چه خوش است | در شِکرخانهٔ تو مُرغِ شِکَرخا چه خوش است | |
۲ | بر سَرِ غُنچهُ بَسته که نَهان میخَندَد | سایهٔ سَروِ خوشِ نادره بالا چه خوش است | |
۳ | زاغ اگر عاشقِ سَرگینِ خَر آمد، گو باش | بُلبُلان را به چَمَن با گُلِ رَعْنا چه خوش است | |
۴ | بانگِ سُرنایْ چه گَر مونِسِ غمگینان است | از دَمِ روحِ نَفَخْنا، دلِ سُرنا چه خوش است | |
۵ | گَر چه شب بازرَهد خَلْق زِ اندیشه به خواب | در رُخِ شَمسِ ضُحی دیدهٔ بینا چه خوش است | |
۶ | بُت پَرَستانه تو را پایْ فرورفت به گِل | تو چه دانی که بَرین گُنبَدِ مینا چه خوش است؟ | |
۷ | چون تَجلّی بُوَد از رَحْمَتِ حَق موسی را | زان شِکَرریزِ لِقا، سینهٔ سینا چه خوش است | |
۸ | کُه صَدا دارد و در کانْ زَرِ صامِت هم هست | گَه خَمُش بودن و گَه گفتِ مُواسا چه خوش است |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!