غزل ۴۹۶ مولانا

 

۱ طَرَب ای بَحْرِ اصلِ آبِ حَیات ای تو ذات و دِگَر مِهان چو صِفات
۲ اَه چه گفتم کجاست تا به کجا کو یکی وَصفِ لایِقِ چو تو ذات؟
۳ هر کِه در عشقِ روت غوطی خورْد ریش خَندی زَنَد به هست و فَوات
۴ شرق تا غرب شِکَّرین گردد گَر نِمایَد بِدو شِکَرْت نَبات
۵ جانِ منْ جامِ عشقِ دِلْبَر دید لَعْلْ چون خونِ خویش گفت که هات
۶ جان بنوشید و از سَرَش تا پای آتشی بَرفروخت از شَرَرات
۷ مَست شُد جانْ چُنان که نَشْناسَد خویشتن را زِ میْ جُز از طاعات
۸ بانگ آمد زِ عَرش مُژده تو را که زِ من دَرگُذشت نورِ عَطات
۹ مُژده از بَخششی که نَتْوان یافت به دو صد سالْ خونِ چَشم و عَنات
۱۰ که به هر قطره از پیالهٔ او مُرده زنده شود عَجوزْ فَتات
۱۱ گَرَش از عشقِ دوست بو بودی کِی نِگوسار گشتی هرگز لات
۱۲ چون شُدی مَستِ او کجا دانی؟ تو رُکوع و سُجود در صَلَوات
۱۳ چون که بیخود شُدی زِ پَرتوِ عشق جسمِ آن شاهِ ماست جانِ صَلات
۱۴ چون بِمُردی به پایِ شَمسُ الدّین زنده گشتی تو ایمنی زِ مَمات
۱۵ دادْ مَخْدوم از خداوندیش بَهرِ مُلْکِ اَبَد مِثال و بَرات

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *