غزل ۵۳۳ مولانا
۱ | رِنْدان سَلامَت میکنند جان را غُلامت میکنند | مَستی زِ جامَت میکنند مَستان سَلامَت میکنند |
۲ | در عشقْ گشتم فاشتَر وَزْ هَمگِنان قَلّاشتَر | وَزْ دِلْبَران خوشباشتَر مَستان سَلامَت میکنند |
۳ | غوغایِ رُوحانی نِگَر سَیلابِ طوفانی نِگَر | خورشیدِ رَبّانی نِگَر مَستان سَلامَت میکنند |
۴ | اَفْسون مرا گوید کسی؟ توبه زِ من جویَد کسی؟ | بی پا چو من پویَد کسی؟ مَستان سَلامَت میکنند |
۵ | ای آرزویِ آرزو آن پَرده را بَردار زو | من کَس نمیدانم جُز او مَستان سَلامَت میکنند |
۶ | ای ابرِ خوشباران بیا وِیْ مَستیِ یاران بیا | وِیْ شاهِ طَرّاران بیا مَستان سَلامَت میکنند |
۷ | حیران کُن و بیرنج کُن ویران کُن و پُرگنج کُن | نَقدِ اَبَد را سَنْج کُن مَستان سَلامَت میکنند |
۸ | شهری زِ تو زیر و زَبَر هم بیخَبَر هم باخَبَر | وِیْ از تو دلْ صاحِبنَظَر مَستان سَلامَت میکنند |
۹ | آن میرِ مَهْرو را بگو وان چَشمِ جادو را بگو | وان شاهِ خوشخو را بگو مَستان سَلامَت میکنند |
۱۰ | آن میرِ غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو | وان سَروِ خَضْرا را بگو مَستان سَلامَت میکنند |
۱۱ | آنجا که یک باخویش نیست یک مَست آنجا بیش نیست | آنجا طَریق و کیش نیست مَستان سَلامَت میکنند |
۱۲ | آن جانِ بیچون را بگو وان دامِ مَجنون را بگو | وان دُرِّ مَکْنون را بگو مَستان سَلامَت میکنند |
۱۳ | آن دامِ آدم را بگو وان جانِ عالَم را بگو | وان یار و هَمدَم را بگو مَستان سَلامَت میکنند |
۱۴ | آن بَحرِ مینا را بگو وان چَشمِ بینا را بگو | وان طورِ سینا را بگو مَستان سَلامَت میکنند |
۱۵ | آن توبهسوزم را بگو وان خِرقهدوزم را بگو | وان نورِ روزَم را بگو مَستان سَلامَت میکنند |
۱۶ | آن عیدِ قُربان را بگو وان شمعِ قرآن را بگو | وان فَخْرِ رِضوان را بگو مَستان سَلامَت میکنند |
۱۷ | ای شَهْ حُسامُالدّینِ ما ای فَخْرِ جُمله اولیا | ای از تو جانها آشنا مَستان سَلامَت میکنند |
#محمدرضا_شجریان دانلود فایل
سلام و خداقوت.
لطفا دکلمه این غزل هم بهصورت پخش آنلاین گذاشته شود.
*رند: بی¬باک، بی¬قید، لاابالی. در زبان فارسی دوره¬های نخستین به معنی آدم بی سروپا و بی¬ارزش به کار رفته است. سعدی: «محتسب در قفایِ رندان است / غافل از صوفیانِ شاهدباز» [پس از گسترش ادبیات صوفیانه و به¬ویژه شعر قلندرانه عطّار و سنایی اندک اندک این کلمه معنایی بلند یافته و بر نوعی انسان متعالی و شخص مجرّد از تعیّنات مادّی، و در مواردی بر انسان کامل اطلاق شده است. «منم آن رندِ مستِ سخت شیدا / میانِ جمله رندان های هایم» (غزلیات، ۱۵۲۶) در اصطلاح سالکان، «رند» شراب¬خواره یا شراب فروش را گویند که شراب نیستی می¬دهد و نقد هستی می¬ستاند. و نیز رند کسی است که جمیع کثرات و تعیّنات وجوبی ظاهری و امکانی و صفات و اعیان را از خود دور کرده و سرافراز عالم و آدم است که مرتبت هیچ مخلوقی به مرتبت رفیع او نمی¬رسد. در «دینِ عشق»، رند و زاهد دو چهره و شخصیّت متقابل و متّضادند. زاهد و صوفی¬نما کسی است که مُتکّی به عبادات و زهد خویش است و رند کسی است که پروا و پرهیزی از ارتکابِ گناه ندارد. مولانا به رند و خراباتی بودن خود اشاره می¬کند: «من صوفی چرا باشم؟ چون رندِ خراباتم / من جام چرا نوشم؟ با جام که خرسندست؟» (ترجیعات، ۹) و: «بس رندم و قَلاشم، در دینِ عشق فاشم / من مُلک را چه باشم تا تحفه¬اي فرستم؟» (غزلیات، ۱۶۸۷) و در غزلی دیگر، همگان را تشویقِ رفتن به کوی رندان می¬کند: «درآ به حلقة رندان که مصلحت این است / شراب و شاهد و ساقی بی¬شمار نگر» (غزلیات، ۱۱۴۳)]
سلام🌻
لطفا در بیت ۱۱ مصرع دوم “آن جا” را به “آنجا” ویرایش بفرمایید.