غزل ۵۵ مولانا
۱ | شبِ قَدْر است جسمِ تو، کَزو یابَنْد دولتها | مَه َبدرْاست روحِ تو، کَزو بِشْکافْت ظُلْمَتها | |
۲ | مَگَر تقویم یَزدانی، که طالِعها دَرو باشد | مَگرَ دریایِ غفُرانی، کَزو شویَند زَلَّتها | |
۳ | مَگر تو لوحِ مَحفوظی، که درسِ غَیب ازو گیرند | و یا گنجینهٔ رَحمَت، کَزو پوشَند خِلْعَتها | |
۴ | عَجَب تو بیتِ مَعْموری، که طَوّافانَش اَمْلاکَند | عَجَب تو رَقِ مَنْشوری، کَزو نوشَند شَربتها | |
۵ | و یا آن روحِ بیچونی، کَزینها جُمله بیرونی | که در وِیْ سَرنگون آمد تَأمُّلها و فِکْرَتها | |
۶ | ولی بَرتافت بر چونها، مَشارِقهایِ بیچونی | بر آثارِ لطیفِ تو،غَلَط گشتنداُلْفَتها | |
۷ | عجایب یوسُفی چون مَهْ، که عکسِ اوست در صد چَهْ | ازو افتاده یَعقوبان به دام و جاهِ مِلَّتها | |
۸ | چو زُلفِ خود رَسَن سازد، زِ چَههاشان بَراندازد | کَشَدْشان در بَرِ رَحمَت، رَهانَدْشان زِ حیرتها | |
۹ | چو از حیرت گُذَر یابَد صِفاتْ آن را که دَریابَد | خَمُش که بَس شِکَسته شُد، عبارتها و عِبْرتها |
سلام علیکم و رحمهالله! الله تعالی مولانا و همه ی بزرگان توحید رو رحمت کنه و بما توفیق بده تا از دنیا نرفتیم با ارشادات این بزرگان زندگی پر از نور و عزت و سربلندی را درست کنیم ! چون قلم در دست غداری بود – بی گمان منصور بر داری بود ! چون سفیهان راست این کار و کیا – لازم آمد یقتلون الانبیا ! جهل ترسا ( و همه ی مرده پرستان و اسباب پرستان و روافض ) بین ؛ امان انگیخته – زان خداوندی که گشت آویخته !!! والسلام علیکم و رحمهالله