غزل ۵۸۴ مولانا
۱ | یکی گولی هَمیخواهم که در دِلْبَر نَظَر دارد | نمیخواهم هُنرمندی که دیده در هُنر دارد | |
۲ | دلی همچون صَدَف خواهم که در جانْ گیرد آن گوهر | دلِ سنگین نمیخواهم که پِنْدارَد گُهَر دارد | |
۳ | زِ خودبینی جُدا گشته پُر از عشقِ خدا گشته | زِ مالشهایِ غمْ غافل به مالَنْده عَبَر دارد |
اغلب دوزخیان از این زیرکان اند؛ از این فیلسوفان، از این دانایان که آن زیرکی ایشان حجاب ایشان شده.
شمس تبریزی
آنگاه که شمس و مولانا زیرکی و عقل را محکوم میکنند، مرادشان تائید جهل و نادانی نیست. آنچه ناپسند است، مصلحت جوییها و سوداگریهای تاجرمآبانه است. عقلی که از سوی شمس و مولانا نکوهش میشود، عقلِ مهارگیر و سوداگر است. عقلی که در پیِ تاجری است و همه چیز را بر مدارِ سود و زیان میسنجد. حال آنکه عشق خطر کردن است و دلبستن. نثار کردن خویش است و درنوریدنِ موانع. می فرماید به دنبال کسی هستم که از این مصلحتجوییها گذر کرده و در عشق دلبر خانه کرده؛ آن کس که خود را صاحب فضل و هنر میداند را نمیخواهم . چنین کسی نمیتواند سالک و راهروی خوبی باشد. به دنبال دلی هستم که چون صدف خالی و تهی باشد تا بتواند گوهر را در خود جا بدهد؛ نه آن دلی که گمان میکند خودش گوهر است. همان دلی که خود بین نیست و سرشار از عشق الهی است؛ همان که نگران غم نیست و در رنجها و غمها به آن کس که غم و رنج را مایه آگاهی و تنبه او کرده، مینگرد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!