غزل ۷۸۹ مولانا
۱ | از دِلَم صورتِ آن خوبِ خُتَن مینَرَوَد | چاشْنیِّ شِکَرِ او زِ دَهَن مینَرَوَد | |
۲ | بِاللَّهْ اَرْشور کُنم هر نَفَسی عیب مگیر | گَر بِرَفت از دلِ تو از دلِ من مینَرَوَد | |
۳ | همه مُرغانْ زِ چَمَن هر طَرَفی میپَرَّند | بُلبُلِ بیدلْ یکدَم زِ چَمَن مینَرَوَد | |
۴ | جانِ پروانهٔ مِسکین که مُقیمِ لَگَن است | تَنِ او تا بِنَسوزد زِ لَگَن مینَرَوَد | |
۵ | بوالْحَسَن گفت حَسَن را که ازین خانه بُرو | بوالْحَسَن نیز دَرافتاد و حَسَن مینَرَوَد | |
۶ | رَسَنِ دوست چو در حَلْقِ دِلَم افتادهست | لاجَرَم چَنْبَرِ دلْ جُز به رَسَن مینَرَوَد | |
۷ | مُرغِ جان از قَفَصِ قالَبِ من سیر شُدهست | وَزْ امیدِ نَظَرِ دوست زِ تَن مینَرَوَد |
مولانا در این غزل از ثبات خود در عشق به شمس الدین سخن می گوید؛ عشقی که هیچ تقلیل و تحویلی ندارد. او شمس را به زیباروی ختنی، مایۀ شیرینی و سرمستی و آتش شمع مثال میزند.
ختن نام شهری بود در بلاد ترکستان … مولانا معشوق خود را “خوب ختن” / زیباروی ختنی خطاب می کند. میگوید خاطره آن روی زیبا از دلم محو نمیشود؛ و آن شیرینی که به جانم بخشید فراموشم نمیگردد.
شور به معنای ذوق و شوق و وجد و هیجان است. میگوید شاید از دل تو آن شور و سرمستی که از دیدار او حاصل شده بود، برود، اما برای من آن وجد و سرور دمادم حاضر است. پس بر سرمستی مدام من خرده مگیر.
آری مرغانی هستند که از چمن دور می شوند و به جاهای دیگر میروند، اما بلبل بیدل همواره در چمن است و جای دیگر نمیرود.
لگن در اینجا ظرف شمع است. میگوید، و البته تن آن پروانه بی نوایی که همواره به جان گرد شمع میگردد، خواهد سوخت.
بوالحسن کنایه از شخص نامعین است؛ مانند زید در کلام فقها. معنای بیت ظاهرا چنین است که، آن کس که به مقیم این خانه میگوید برو، چو آن خانه را بدید خود به دام افتاد. نه او رفت و نه مقیم آن خانه. کنایه از این که عاشق چنین جانی پند نمیپذیرد، پند ده نیز اگر بر آن جان واقف شود خود عاشق میگردد.
چنبر یعنی حلقه، و رسن به معنای ریسمان است. می گوید من در دام معشوقم؛ از این رو آنچه دل مرا این سو و آن سو میبرد، ریسمان معشوق است.
مرغ جان من از قفس تنم سیر شده است؛ تمنای پرواز دارد. تنها به تمنای نگاه دوست است که از این قفس نمیپرد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!