غزل ۸۶۴ مولانا

 

۱ بُلبُل نِگَر که جانِبِ گُلْزار می‌رَوَد گُلْگونه بین که بر رُخِ گُلْنار می‌رَوَد
۲ میوه تمام گشته و بیرون شُده زِ خویش مَنْصوروارْ خوش به سَرِ دار می‌رَوَد
۳ اِشْکوفه بَرگ ساخته بَهرِ نِثارِ شاه کَنْدَر بهارِ شاهْ به ایثار می‌رَوَد
۴ آن لاله چو راهِبِ دل سوخته به دَرد در خونِ دیده غَرقْ به کُهْسار می‌رَوَد
۵ نُه ماه خار کرد فَغانْ در وَفایِ گُل گُل آن وَفا چو دید سویِ خار می‌رَوَد
۶ مانده‌ست چَشمِ نرگسْ حیرانْ به گِردِ باغ کین جا حَدیثِ دیده و دیدار می‌رَوَد
۷ آبِ حَیات گشته رَوان در بُنِ درخت چون آتشی که در دلِ اَحْرار می‌رَوَد
۸ هر گُلْرُخی که بود زِ سَرما اسیرِ خاک بر عشقِ گَرم دار به بازار می‌رَوَد
۹ اَنْدَر بهارْ وَحیِ خدا درسِ عام گفت بِنْوشت باغ و مُرغْ به تَکرار می‌رَوَد
۱۰ این طالِبانِ عِلْم که تَحصیل کرده اند هر یک گرفته خِلْعَت و اِدْرار می‌رَوَد
۱۱ گویی بهار گفت که اَللّهْ مُشتری‌ست گُل جَنْدَره زده به خریدار می‌رَوَد
۱۲ گُل از دَرونِ دلْ دَمِ رَحْمان فُزون شنید زوتَر زِ جُمله بی‌دل و دَستار می‌رَوَد
۱۳ دلْ در بهار بینَد هر شاخْ جُفتِ یار یاد آوَرَد زِ وَصل و سویِ یار می‌رَوَد
۱۴ ای دلْ تو مُفْلسیّ و خریدارِ گوهری آن جا حَدیثِ زَرِّ به خَروار می‌رَوَد
۱۵ نی نی حَدیثِ زَرِّ به خَروار کِی کنند؟ کان جا حَدیثِ جانِ به اَنْبار می‌رَوَد
۱۶ این نَفْسِ مُطْمَئِنّه خَموشی غذایِ اوست وین نَفْسِ ناطقه سویِ گُفتار می‌رَوَد

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *