غزل ۸۶۵ مولانا

 

۱ جانا بیار باده که ایّام می‌رَوَد تَلْخیِّ غَمْ به لَذَّتِ آن جام می‌رَوَد
۲ جامی که عقل و روحْ حَریف و جَلیسِ اوست نی نَفْسِ کوردل که سویِ دام می‌رَوَد
۳ با جامِ آتشین چو تو از دَر دَرآمَدی وَسْواس و غَمْ چو دودْ سویِ بام می‌رَوَد
۴ گَر بر سَرَت گِل است مَشویَش شتاب کُن بر آب و گِل بِساز که هنگام می‌رَوَد
۵ آن چیز را بِجوش که او هوش می‌بَرَد وانْ خام را بِپَز که سُخَن خام می‌رَوَد
۶ زان باده داده‌یی تو به خورشید و ماه و چَرخ هر یک بدان نَشاط چُنین رام می‌رَوَد
۷ وَاللّهْ که ذَرّه نیز از آن جامْ بی‌خود است از کَرْم مَست گشته به اِکْرام می‌رَوَد
۸ آرامْ بَخش جان را زان میْ که از تَفَش صبر و قَرار و توبه و آرام می‌رَوَد
۹ چون بویِ وِیْ رَسَد به خُماران بُوَد چُنانْک آن مادَرِ رَحیمْ بَرِ ایتام می‌رَوَد
۱۰ امروزْ خاکْ جُرعه میْ سیرْ سیر خورْد خورشیدوار جامِ کَرَمْ عام می‌رَوَد
۱۱ سویِ کُشَنده آید کُشته چُنان که زود خون از بَدَن به شیشه حَجّام می‌رَوَد
۱۲ چون کعبه که رَوَد به دَرِ خانه وَلی این رَحْمَتِ خدایْ به اَرْحام می‌رَوَد
۱۳ تا مَست نیست از همه لَنْگانْ سِپَس تَر است در بی‌خودی به کعبه به یک گام می‌رَوَد
۱۴ تا باخود است رازْ نَهان دارد از اَدَب چون مَست شُد چه چاره که خودکام می‌رَوَد
۱۵ خاموش و نامِ باده مَگو پیشِ مَردِ خام چون خاطِرَش به باده بَدنام می‌رَوَد

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *