غزل ۸۶۷ مولانا
۱ | چَندان حَلاوت و مَزه و مَستی و گُشاد | در چَشمهایِ مَستِ تو نَقّاشْ چون نَهاد؟ | |
۲ | چَشمَت بیافرید به هر دَم هزار چَشم | زیرا خدا زِ قُدرتِ خودْ قُدرَتَش بِداد | |
۳ | وان جُمله چَشمها شُده حیرانِ چَشمِ تو | که صد هزار رَحْمَت بَر چَشمهات باد | |
۴ | بر تَختِ سلطنت بِنِشستهست چَشمِ تو | هر جان که دید چَشمِ تو را گفت دادْ داد | |
۵ | گفتم که چَشمِ چَرخ چُنین چَشم هیچ دید؟ | سوگند خورْد و گفت مرا نیست هیچ یاد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!