غزل ۸۷ مولانا
۱ | جانا سَرِ تو یارا، مَگْذار چُنین ما را | ای سَروِ رَوانْ بِنْما، آن قامَت بالا را | |
۲ | خُرّم کُن و روشن کُن، این مَفْرَشِ خاکی را | خورشیدِ دگَر بِنْما، این گُنبَدِ خَضرا را | |
۳ | رَهبر کُن جانها را، پُرزَر کُن کانها را | در جوش و خُروش آوَر، از زَلزَله دریا را | |
۴ | خورشیدْ پناه آرَد، در سایهٔ اِقبالَت | آری چه توان کردن، آن سایهٔ عَنقا را | |
۵ | مَغزی که بَد اندیشد، آن نَقْص بس است ای جان | سودایِ بِپوسیده، پوسیدهٔ سودا را | |
۶ | هم رَحمَت رَحمانی، هم مَرهَم و دَرمانی | دَردِه تو طَبیبانه، آن دافِعِ صَفرا را | |
۷ | تو بُلبُل گُلزاری، تو ساقیِ اَبراری | تو سَردِهِ اَسراری، هم بیسَر و بیپا را | |
۸ | یا رَب که چه داری تو، کَز لُطفْ بهاری تو | در کار دَرآری تو، سنگ و کُهِ خارا را | |
۹ | افْروختهای نوری، اَنْگیختهای شوری | نَنْشاند صد طوفان، آن فِتْنه و غوغا را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!