غزل ۹۴ مولانا
۱ | زِهی عشق، زِهی عشق، که ما راست خدایا | چه نَغْزاست و چه خوب است، چه زیباست خدایا | |
۲ | از آن آبِ حیات است، که ما چَرخْ زَنانیم | نه از کَفْ و نه از نای، نه دَفهاست خدایا | |
۳ | یقین گشت که آن شاه، دَرین عُرسْ نَهان است | که اَسْبابِ شِکَرریز، مُهَیّاست خدایا | |
۴ | به هر مَغز و دِماغی که دَرافتاد خیالَش | چه مَغزاست و چه نَغزاست، چه بیناست خدایا | |
۵ | تَن اَرْ کرد فَغانی زِ غَمِ سود و زیانی | زِ توست آن که دَمیدی نه زِ سُرناست خدایا | |
۶ | نِیِ تَن را همه سوراخ چُنان کرد کَفِ تو | که شب و روز دَرین ناله و غوغاست خدایا | |
۷ | نِی بیچاره چه دانَد، که رَه پَرده چه باشد | دَمِ ناییست که بینَنده و داناست خدایا | |
۸ | که در باغ و گُلِستان، ز کَرّ و فَرِ مَستان | چه نور است و چه شور است، چه سوداست خدایا | |
۹ | زِ تیهِ خوشِ موسی’ و ز مایِدهٔ عیسی’ | چه لوت است و چه قوت است و چه حَلْواست خدایا | |
۱۰ | ازین لوت و ازین قوت، چه مَستیم و چه مَبْهوت | که از دَخْلِ زمین نیست، زِبالاست خدایا | |
۱۱ | زِ عکسِ رُخِ آن یار، درین گُلْشَن و گُلْزار | به هر سو مَه و خورشید و ثُریّاست خدایا | |
۱۲ | چو سَیلیم و چو جوییم، همه سویِ تو پوییم | که مَنْزِلْگَهِ هر سَیل، به دریاست خدایا | |
۱۳ | بَسی خوردم سوگند که خاموش کُنم لیک | مَگَر هر دُرِ دریایِ تو گویاست خدایا | |
۱۴ | خَمُش ای دل که تو مَستی، مَبادا بَجَهانی | نگَهَش دار زِ آفَت، که بَرجاست خدایا | |
۱۵ | زِ شَمسُ اَلْحَقِ تبریز، دل و جان و دو دیده | سَراسیمه و آشفتهْ سوداست خدایا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!