غزل ۹۷ مولانا
۱ | رفتم به سویِ مصر و خریدم شِکَری را | خود فاش بگو، یوسُفِ زَرینکَمَری را |
۲ | در شهر کِه دیدهست چُنین شُهرهبُتی را؟ | در بَر کهِ کَشیدهست سُهیل و قَمَری را؟ |
۳ | بِنْشانْد به مُلْکَت مَلِکی بَندهٔ بَد را | بِخْرید به گوهر کَرَمَش بیگُهَری را |
۴ | خِضْرِ خَضِرانست و از هیچ عَجَب نیست | کَزْ چَشمهٔ جانْ تازه کُند او جِگَری را |
۵ | از بَهرِ زَبَردستی و دولتدَهی آمد | نی زیر و زَبَرِ کردنِ زیر و زَبَری را |
۶ | شاید که نَخُسپیم به شب چون که نهانی | مَهْ بوسه دَهَد هر شب اَنْجُمشُمَری را |
۷ | آثار رَسانَد دل و جان را به مُوَثّر | حَمّالِ دل و جان کُند آن شَهْ اَثَری را |
۸ | اکسیرِ خداییست بدان آمد کین جا | هر لحظه زَرِ سُرخ کُند او حَجَری را |
۹ | جانهایِ چو عیسی به سویِ چَرخ بِرانَنْد | غم نیست اگر رَه نَبُوَد لاشهخَری را |
۱۰ | هر چیز گُمان بُردم در عالَم و این نی | کین جاه و جَلال است خدایی نَظَری را |
۱۱ | سوزِ دلِ شاهانهٔ خورشید بِبایَد | تا سُرمه کَشَد چَشمِ عَروسِ سَحَری را |
۱۲ | ما عقل نداریم یکی ذَرّه وگَر نی | کِی آهویِ عاقل طَلَبَد شیرِ نَری را؟ |
۱۳ | بیعقل چو سایه پِیاَت ای دوست دَوانیم | کان رویِ چو خورشیدِ تو نَبْوَد دِگَری را |
۱۴ | خورشید همه روز بِدان تیغ گُزارَد | تا زَخم زَنَد هر طَرَفی بیسِپَری را |
۱۵ | بر سینه نَهَد عقل چُنان دلشِکَنی را | در خانه کَشَد روحْ چُنان رَهگُذری را |
۱۶ | دَر هدیه دَهَدْ چَشمْ چُنان لَعْللَبی را | رُخ زَر زَنَد از بَهرِ چُنین سیمبَری را |
۱۷ | رو صاحبِ آن چَشم شو ای خواجه، چو ابرو | کو راست کُند چَشمِ کَژِ کَژنِگَری را |
۱۸ | ای پاکْدلان با جُزِ او عشق مَبازید | نَتْوان دل و جان دادن هَر مُخْتَصری را |
۱۹ | خاموش که او خود بِکَشَد عاشقِ خود را | تا چند کَشی دامَنِ هر بیهُنری را |
سلام🌻
لطفا در بیت اول مصرع دوم کلمه “زرّین” را تصحیح بفرمایید.