ترجیع بند ۱ مولانا

 

 

۱ هم روتْ خوش، هم خوتْ خوش، هم پیچِ زُلْف و هم قَفا هم شیوه خوش، هم میوه خوش، هم لُطفِ تو خوش، هم جَفا
۲ ای صورتِ عشقِ اَبَد، وِیْ حُسنِ تو بیرون زِ حَدّ ای ماه رویِ سَروْقَد، ای جانْ فَزایِ دِلْگُشا
۳ ای جانِ باغ و یاسَمین، ای شمعِ اَفْلاک و زمین ای مُسْتَغاثُ الْعاشقین، ای شَهْسَوارِ هَل اَتی
۴ ای خوانِ لُطف انداخته، وِیْ با لَئیمان ساخته طوطیّ و کَبْک و فاخته، گفته تو را خُطبه یْ ثَنا
۵ ای دیدۀ خوبانِ چین، در رویِ تو نادیده چین دامَن زِ گولان دَرمَچین، مَخْراشِ رُخسارِ رِضا
۶ ای خُسروان درویشِ تو، سَرها نَهاده پیشِ تو جُمله ثَنا اَنْدیشِ تو، ای تو ثَناها را سِزا
۷ ای صَبْر بَخشِ زاهِدان، اخلاصْ بَخشِ عابِدان وِیْ گُلْسِتانِ عارفان، در وَقتِ بَسْط و اِلْتِقا
۸ با عاشقانم جُفتْ من، امشب نخواهم خُفتْ من خواهم دُعا کردن تو را، ای دوست، تا وَقتِ دُعا
۹ دارم رفیقان از بُرون، دارم حَریفانِ دَرون در خانه جوقی دِلْبَران، بر صُفّه اِخْوانِ صَفا
۱۰ ای رونَقِ باغ و چَمَن، ای ساقیِ سَرو و سَمَن شیرین شُده‌ست از تو دَهَن، تَرجیع خواهم گفت من
۱۱ تنها به سَیْران ‌می‌رَوی، یا پیشِ مَستان ‌می‌رَوی یا سویِ جانان ‌می‌رَوی، باری خُرامان ‌می‌رَوی
۱۲ در پیشِ چوگانِ قَدَر، گویی شُدم بی‌پا و سَر بَرگیر و با خویشَم بِبَر، گَر سویِ میدان ‌می‌رَوی
۱۳ از شَمس نَنگ آید تو را، مَهْ تیره رَنگ آید تو را اَفْلاک تَنگ آید تو را، گَر بَهرِ جولان ‌می‌رَوی
۱۴ بَس نادره یار آمدی، بَس خوبْ دِلْدار آمدی بَس دیر و دشوار آمدی، بَس زود و آسان ‌می‌رَوی
۱۵ ای دِلْبَرِ خورشیدرو، وِیْ عیسیِ بیمارجو ای شاد آن قومی که تو، در کویِ ایشان ‌می‌رَوی
۱۶ تو سَر به سَر جانی مَگَر، یا خِضْرِ دورانی مَگَر یا آبِ حیوانی مَگَر، کَزْ خَلْقْ پنهان ‌می‌رَوی
۱۷ ای قبلۀ اندیشه‌ها، شیرِ خدا در بیشه‌ها ای رَهنِمایِ پیشه‌ها، چون عقل در جان ‌می‌رَوی
۱۸ گَهْ جامْ هُش را ‌می‌بَرَد، پَرده یْ حَیا بَر‌می‌دَرد گَهْ روح را گوید خِرَد، چون سویِ هِجْران ‌می‌رَوی؟
۱۹ هِجْرانِ چه؟ هر جا که تو گردی برای جست و جو چون ابر با چَشمانِ تَر، با ماهِ تابان ‌می‌رَوی
۲۰ ای نورِ هر عقل و بَصَر، روشن‌تَر از شَمس و قَمَر تَرجیعِ سِیّوم را نِگَر، نیکو بَرو اَفگَن نَظَر
۲۱ یک مسئله ‌می‌پُرسَمَت، ای روشنی در روشنی؟ آن چه فُسون در ‌می‌دَمی، غَم را چو شادی ‌می‌کُنی
۲۲ خود در فُسونْ شیرین لَبی، مانندِ داودِ نَبی آهن چو مومی ‌می‌شود، بر ‌می‌کَنیش از آهنی
۲۳ نی بلکه شاهِ مُطْلَقی، بَگْلَربَگِ مُلْکِ حَقی شاگردِ خاصِ خالِقی، از جُمله اَفْسون‌ها غَنی
۲۴ تا من تو را بِشْناختم، بس اسبِ دولت تاختم خود را بُرون انداختم، از ترس‌ها در ایمِنی
۲۵ هر لحظه‌یی جانِ نُوَم، هر دَم به باغی ‌می‌رَوَم بی‌دست و بی‌دل ‌می‌شَوَم، چون دست بر من ‌می‌زَنی
۲۶ نی چَرخ دانم نی سُها، نی کاله دانم نی بَها با این که نادانم مَها، دانم که آرامِ مَنی
۲۷ ای رازِقِ مُلْک و مَلَک، وِیْ قُطْبِ دورانِ فَلَک حاشا از آن حُسن و نَمَک، که دل زِ مِهْمان برکَنی
۲۸ خوش ساعتی کان سَروِ من، سرسَبز باشد در چَمَن وَزْ بادِ سودا پیشِ او چون بید باشم مُنْثَنی
۲۹ لاله به خونْ غُسلی کُند، نرگس به حیرت بَرتَنَد غُنچه بِیَندازد کُلَه، سوسن فُتَد از سوسَنی
۳۰ ای ساقیِ بَزمِ کَرَم، مَست و پَریشانِ تواَم وِیْ گُلْشَن و باغِ اِرَم، امروز مِهْمانِ تواَم
۳۱ آن چَشمِ شوخش را نِگَر، مَست از خَرابات آمده در قَصْدِ خونِ عاشقان، دامَن کَمَر اَنْدَر زَده
۳۲ سوگند خورده‌ست آن صَنَم، کین باده را گَردان کُنم یک عقل نَگْذارم به میْ، در والد در والده
۳۳ زین باده شان اَفْسون کُنم، تا جُمله را مَجنون کُنم تا تو نیابی عاقلی، در حَلْقۀ آدم کَده
۳۴ لیلیِّ ما ساقیِّ جان، مَجنونِ او شَخصِ جهان جُز لیلی و مَجنون بُوَد، پَژمُرده و بی‌فایده
۳۵ از دستِ ما یا میْ بَرَد، یا رَخْت در لاشَی بَرَد از عشقِ ما جان کِی بَرَد، گَر مَصْطَبه گَر مَعْبده
۳۶ گَر من نَبینَم مَستیاَت، آتش زَنَم در هستیاَت بادهت دَهَم مَستَت کُنم، با گیر و دار و عَربَده
۳۷ بُگْذشت دورِ عاقلان، آمد قِرانِ ساقیان بَرریز یک رَطْلِ گِران، بر مُنْکِرِ این قاعده
۳۸ آمد بهار و رفت دی، آمد اَوانِ نوش و نی آمد قِرانِ جام و میْ، بُگْذشت دورِ مایده
۳۹ رفت آن عَجوزِ پُر دَغَل، رفت آن زَمستان و وَحَل آمد بهار و زاد ازو، صد شاهِد و صد شاهِده
۴۰ تَرجیع کُن هین ساقیا، دَردِهْ شرابی چون بَقَمْ تا گَرم گردد گوش‌ها، من نیز تَرجیعی کُنم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *