ترجیع بند ۷ مولانا

 

۱ مَستیّ و عاشقیّ و جوانیّ و یارِ ما نوروز و نوبهار و حَمَل ‌می‌زَند صَلا
۲ هرگز ندیده چَشمِ جهانْ این چُنین بهار ‌می‌رویَد از زمین و زِ کُهْسارْ کیمیا
۳ پَهْلویِ هر درخت، یکی حورِ نیک بَخت دُزدیده ‌می‌نِمایَد اگر مَحْرمی لِقا
۴ اِشْکوفه ‌می‌خورَد زِمیِ روحْ طاسْ طاس بِنْگَر به سویِ او که صَلا ‌می‌زَنَد تو را
۵ میْ خوردنش ندیدی، اِشْکوفه اَش بِبین شاباش ای شکوفه و ای باده مَرْحبا
۶ سوسن به غُنچه گوید بَرجِه چه خُفته‌یی شمع است و شاهِد است و شراب است و فِتْنه‌ها
۷ ریحان و لاله‌ها بِگِرفته پیاله‌ها از کیست این عَطا؟ زِ کِه باشد جُز از خدا؟
۸ جُز حَق همه گدا و حَزینَند و روتُرُش عبّاسِ دَبْس در سَر و بیرون چو اَغْنیا
۹ کَد کردن از گدا نبود شَرطِ عاقلی یک جُرعه میْ بُدیش، بُدی مَستْ هَمچو ما
۱۰ سُنبُل به گوشِ گُل پِنِهان شُکر کرد و گفت هرگز مَباد سایۀ یَزدانْ زِما جُدا
۱۱ ما خِرقه‌ها همه بِفْکَندیم پارسال جان‌ها دریغ نیست، چه جایِ دو سه قَبا
۱۲ ای آن کِه کُهْنه دادی، نَکْ تازه بازگیر کوریِّ هر بَخیلِ بَداَنْدیشِ ژاژخا
۱۳ هر شَهْ عِمامه بَخشَد، وین شاهْ عقل و سَر جان‌هاست بی‌شُمار مَر این شاه را عَطا
۱۴ ای گُلِستانِ خندان، رو شُکرِ ابر کُن تَرجیعْ باز گوید باقیش، صبر کُن
۱۵ ای صد هزار رَحْمَتِ نو زِآسْمان داد هر لحظه بی‌دَریغْ بَران رویِ خوبْ باد
۱۶ آن رو که رویِ خوبانْ پَرده وْنِقابِ اوست جُمله فَنا شوند، چو آن رو کُند گُشاد
۱۷ زُهره چه رو نِماید، در فَرِّ آفتاب؟ پَشّه چه حَمله آرَد، در پیشِ تُندباد؟
۱۸ ای شادْ آن بهار که در وِیْ نَسیمِ توست وِیْ شادْ آن مُرید که باشی تواَش مُراد
۱۹ از عشقْ پیشِ دوست بِبَستم دَمی کَمَر آوَرْد تاجِ زَرّین، بر فَرقِ من نَهاد
۲۰ آن کو برهنه گشت و به بَحْرِ تو غوطه خورْد چون پاکْ دل نباشد و پاکیزه اِعْتقاد؟
۲۱ آن کَزْ عِنایَتِ تو سِلاحِ صَلاح یافت با این چُنین صَلاحْ چه غَم دارد از فَساد
۲۲ هرکَس که اِعْتِماد کُند بر وَفایِ تو پا بَرنَهد به فَضْلْ بَرین بامِ بی‌عِماد
۲۳ مَغْفورِ ما تَقَدَّم و هم ما تَأخَّر است ایمِن زِ اِنْقِطاع و زِ اِعْراض و اِرْتِداد
۲۴ سَرسَبز گشت عالَم، زیرا که میرِآب آخِرزمانیان را آبِ حَیات داد
۲۵ بَختی که قرنِ پیشینْ در خواب جُسته اند آخِرزمانیان را کرده‌ست اِفْتِقاد
۲۶ حَلْوا نه او خورَد که بُد انگشتِ او دراز آن کَس خورَد که باشد مَقْبولِ کیقُباد
۲۷ دریایِ رَحمَتَش زِپُری موج ‌می‌زَنَد هر لحظه‌یی بِغُرَّد و گوید که یا عِباد
۲۸ هم اصلِ نوبهاری و هم فَصلِ نوبهار تَرجیعِ سِیّوم است، هَلا قِصّه گوش دار
۲۹ شب گشته بُوَد و هر کَس در خانه ‌می‌دَوید ناگَهْ نمازِ شامْ یکی صُبح بَردَمید
۳۰ جانی که جان‌ها هَمگی سایه‌هایِ اوست آن جانْ برایِ پَروَرشِ جان‌ها رَسید
۳۱ تا خَلْق را رَهانَد زین حَبْس و تَنْگنا بر رَخْشْ زین نَهاد و سَبُک تَنگْ بَرکَشید
۳۲ از بَند و دامِ غَم که گرفته‌ست راهِ خَلْق هر دَم گُشایشی‌ست و گُشاینده ناپَدید
۳۳ بُگْشای سینه را که صَبایی هَمی‌رَسَد مُرده حَیات یابَد و زنده شود قَدید
۳۴ باور نمی‌کُنی، به سویِ باغ رو، بِبین کان خاکْ جُرعه‌یی زِ شرابِ صَبا چَشید
۳۵ گَر زان که بر دلِ تو جَفا قُفل کرده است نَکْ طَبْل ‌می‌زَنند که آمد تو را کلید
۳۶ وَرْ طَعْنه ‌می‌زَنند بر اومیدِ عاشقان دریا کجا شود به لبِ این سگانْ پَلید
۳۷ عیدی‌ست صوفیان را، وین طَبْل‌ها گُواه وَرْ طَبْل هم نباشد، چه کم شود زِ عید
۳۸ بازارْ آخِر آمد، هین چه خریده‌یی؟ شاد آن کِه داد او شَبه‌یی، گوهری خرید
۳۹ بِشْناخت عیب‌هایِ مَتاع غُرور را بُگْزید عشقِ یار و عجایب دُری گُزید
۴۰ نادر مُثَّلثی که تو داری، بِخور حَلال خُمخانۀ اَبَد، خُنُک آن کَنْدَرو خزید
۴۱ هر لحظۀ‌یی بهارِ نو است و عُقارِ نو جانَش هزار بار چو گلْ جامه‌ها دَرید
۴۲ منْ عشق را بِدیدَم، بر کَفْ نَهاده جام ‌می‌گفت عاشقان را از بَزمِ ما سَلام

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *