ترجیع بند ۲ مولانا

 

 

۱ ماهِ رَمَضان آمد، ای یارِ قَمر سیما بَربَند سَرِ سُفره، بُگْشای رَهِ بالا
۲ ای یاوۀ هر جایی، وَقت است که بازآیی بِنْگَر سویِ حَلْوایی، تا کِی طَلَبی حَلْوا
۳ یک دیدنِ حَلْوایی، زان سان کُنَدَت شیرین که شَهْدْ تو را گوید، خاکِ تواَم ای مولا
۴ مُرغَت زِ خور و هَیضه، مانده‌ست در این بَیضه بیرون شو ازین بَیضه، تا باز شود پَرها
۵ بر یادِ لبِ دِلْبَر، خُشک است لبِ مِهْتَر خوش با شِکَم خالی، ‌می‌نالَد چون سُرنا
۶ خالی شو و خالی بِهْ، لب بر لبِ نابی نِهْ چون نِی زدَمَش پُر شو، وان گاه شِکَر ‌می‌خا
۷ بادی که زَنَد بر نِی، قَند است دَرو مُضْمَر وان مَریَمِ نِی، زان دَم، حامل شُده حُلْوِیّا
۸ گَر توبه زِ نان کردی، آخِر چه زیان کردی کو سُفرۀ نان اَفْزا، کو دِلْبَرِ جانْ اَفْزا
۹ از دُرد به صاف آییم، وَزْ صافْ به قاف آییم کَزْ قافِ صیام ای جان، عُصْفور شود عَنْقا
۱۰ صَفْرایِ صیام اَرْچه، سودایِ سَر اَفْزاید لیکِن زِچُنین سودا، یابَند یَدِ بَیضا
۱۱ هر سال نه جوها را می پاک کُند از گِل تا آبْ رَوان گردد، تا کِشتْ شود خَضْرا
۱۲ بر جوی کَنان تو هم ایثار کُن این نان را تا آبِ حَیات آید، تا زنده شود اَجْزا
۱۳ ای مُسْتَمِع این دَم را غُرّیدنِ سَیلی دان ‌می‌غُرَّد و ‌می‌خواند، جان را به سویِ دریا
۱۴ سَرنامۀ تو ماها، هفتاد و دو دفتر شُد وان زُهرۀ حاسِد را هفتاد و دو دَف تَر شُد
۱۵ بَستیم دَرِ دوزخ، یعنی طَمَعِ خوردن بُگْشای دَرِ جَنَّت، یعنی که دلِ روشن
۱۶ بَس خِدمَتِ خَر کردی، بس کاه و جواَش بُردی در خِدمَتِ عیسی هم، باید مَدَدی کردن
۱۷ گَر خَر نَبُدی، آخُر کِی مَسکَنِ ما بودی گَردون کَشدی ما را بر دیده و بر گَردن
۱۸ آن گَنده بَغَل ما را سَر زیرِ بَغَل دارد کینه بِکَشیم آخِر، زان کوردلِ کودَن
۱۹ تا سُفره و نان بینی، کِی جان و جهان بینی رو جان و جهان را جو، ای جان و جهانِ من
۲۰ این‌ها همه رفت ای جان، بِنْگَر سویِ مُحتاجان بی‌بَرگ شُدیم آخِر، چون گُل زِدِی و بهمن
۲۱ سیریم ازین خَرمَن، زین گندم و زین اَرْزَن بی‌سُنبُله و میزان، ای ماه تو کُن خَرمَن
۲۲ ماییم چو فَرّاشان، بِگْرفته طَنابِ دل تا خیمه زنیم امشبْ بر نرگس و بر سوسَن
۲۳ تا چند ازین کوکو، چون فاختۀ رَهْ جو ‌می‌دَرَّد این عالَمْ از شاهِدِ سیمین تَن
۲۴ هر شاهِدِ چون ماهی، رَهْ زن شُده بر راهی هر یک چو شَهَنْشاهی، هر یک زِدِگَر اَحْسَن
۲۵ جان بَخش و مَتَرس ای جان، بر بُخْل مَچَفْس ای جان مِصْباحْ فُزون سوزی، اَفْزون دَهَدت روغَن
۲۶ شاهیّ و مَعالی جو، خوش لَسْتُ اُبالی گو از شیر بگیر این خو، مَردی، نه‌یی آخِر زَن
۲۷ پا در رَهِ پُر خون نِهْ، رُخ بر رُخِ مجنُون نِهْ شمشیرِ وَغا بَرکَش، کیمُخْتِ اَسَد بَرکَن
۲۸ ای مَطرَبِ طوطی خو، تَرجیعِ سوم بَرگو تا روحْ رَوان گردد، چون آبِ رَوان در جو
۲۹ ای عیسیِ بُگْذشته خوش از فَلَکِ آتش از چَرخْ فروکُن سَر، ما را سویِ بالا کَش
۳۰ با خاک یکی بودم، زَاقْدام هَمی‌سودَم چون یک صِفَتَم دادی، شُد خاکْ مرا مَفْرَش
۳۱ یک سُرمه کَشیدَستی جان را تو دَرین پَستی کِش چَشم چو دریا شُد، هر چند که بُوَد اَخْفَش
۳۲ بی‌مَستیِ آن ساغَر، سُست است دل و لاغَر بی‌سُرمۀ آن قیصر، هر چَشم بُوَد اَعْمَش
۳۳ در بیشۀ شیران رو، تا صید کُنی آهو در مَجْلِسِ سُلطان رو، وَزْبادۀ سُلطانْ چَش
۳۴ هر سویْ یکی ساقی، با بادۀ راواقی هر گوشه یکی مُطرب، شیرین ذَقَن و مَهْ وَش
۳۵ از یار هَمی‌پُرسی که، عیدی وَیا عُرسی یارَب زِ کجا داری، این دَبْدَبه و این کَش؟
۳۶ در شش جِهَتِ عالَم، آن شیر کجا گُنجَد آن پَنجۀ شیرانه، بیرون بُوَد از هر شش
۳۷ خورشید بِسوزانَد، مَهْ نیز کُند خُشکی از رَشَّ عَلَیْهِمْ دان، این شَعْشَعه و این رَش
۳۸ نوری که زِذوقِ او، جانْ مَستِ اَبَد مانَد اَنْدَر نرَسَد وَاللَّهْ خورشیدِ تو در گَردش
۳۹ چون غَرقَم، چون گویم اکنون صِفَتِ جَیحون؟ تا بُوَد سَرَم بیرون، ‌می‌گفت لَبَم خَوش خَوش
۴۰ تا تو نَشَوی ماهی، این شَط نکُند غَرقَت جُز گُلْبُنِ اَخْضَر را رَهْ نیست دَرین مَرعَش
۴۱ شرحی که بِگفت این را آن خُسروِ بی‌هَمتا چون گویی و چون جویی؟ لا یُکْتَب و لا یُنْقَش
۴۲ آن دل که تو را دارد، هست از دو جهان اَفْزون هم لیلی و هم مَجْنون، باشند ازو مَجْنون

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *