احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۳۱ تا ۴۰ – (بیت ۳۱۷ تا ۴۲۴)

۳۱-

چون بسی ابلیسی آدم روی هست
پس به هر درستی نشاید داد دست

اشاره است به مضمون این روایت:

عن عبد الله بن عمرو ان رسول الله قال یوشک ان یظهر فیکم شیاطین کان سلیمان بن داود اوثقها فی البحر یصلون معکم فی مساجدکم و یقرءون معکم القرآن و یجادلونکم فی الدّین و انهم الشیاطین فی صور الانسان.[۱]

“از عبدالله بن عمرو نقل شده که پیامبر (ص) فرمود بزودی شیاطینی که حضرت سلیمان بن داود آنها را در دریا به بند کشیده بود در بین شما ظاهر می‌شوند، با شما در مسجدهایتان به نماز می‌ایستند و با شما قرآن می‌خوانند و در مباحث مربوط به دین با شما مجادله می‌کنند، آنها قطعاً شیاطینند هرچند به صورت انسان ظاهر می‌شوند.”

*****

۳۲-

بود شاهی در جهودان، ظلم‌ساز
دشمن عیسی و نصرانی گداز

مأخذ آن روایت ذیل است:

اما گفتار ترسایان در عیسی مریم که او پسر خداست. گفتند سبب آن بود که ایشان از پسِ آن‌که عیسی را بر آسمان بردند هشتادویک سال بر طریقۀ صلاح و سداد بماندند. نماز می‌کردند و روزه می‌داشتند و عبادت می‌کردند تا از میان ایشان و جهودان کارزاری افتاد. و در جهودان مردی بود شجاع، نام: بولس. او بیامد و جماعتی بسیار را از ترسایان بکشت. آن‎گه جهودان را گفت من می‌ترسم که مبادا که ترسایان برحق باشند و ما بر باطل. و اگر چنین بود ایشان به بهشت شوند و ما به دوزخ. ولکن من کیدی کنم که ایشان نیز به دوزخ شوند. آن‌گه بیامد و اسبی داشت نام او عقاب. اسبی بی‌نظیر بود. که او بر آن کارزار کردی به میان صف. و آن اسب را پی کرد و جامه بدرید و خاک بر سر کرد و گفت یا قوم مرا دانی؟ گفتند نه. گفت من بولسم که چندگاه با شما کارزار کردم و اکنون پشیمان شدم و توبه کردم. مرا از آسمان ندا کردند که توبۀ تو مقبول نخواهد بود مگر که ترسا شوی.

اکنون من ترسا شدم و شما را آگاه کردم تا باخبر باشی از کار من. و از آنجا برفت و یک سالِ درست در کنیسه شد و انجیل بیاموخت و آن‌گه بیامد و انجیل خواندن گرفت. و ترسایان را گفت مرا از آسمان ندا کردند که خدای تو پذیرفت و از تو خشنود شد. ترسایان او را باور داشتند. او از آنجا به بیت‌المقدس رفت و مردی را به ایشان خلیفه کرد نام او نسطور. و او را تعلیم کرد که خدای و عیسی و مریم سه شخص بودند یک خدا شدند. این تثلیث و اتحاد که ترسایان می‌گویند از اوست و از آنجا به روم رفت و لاهوت و ناسوت ایشان را تلقین کرد و گفت عیسی انسی نبود و جسم نبود. ولکن پسر خدا بود. مردی دیگر را پیش گرفت و نام او یعقوب. و این مقاله او را بیاموخت. آن‌گه مردی دیگر را بخواند نام او ملکا. او را گفت بدان که عیسی خدا بود، لم یزل ولایزال. آن‌گه هر سه را بر خود جمع کرد و ایشان را وصیت کرد گفت از پس من مردمان را دعوت کنی به آن‌که من شما را آموخته‌ام. و بدانی که من عیسی را در خواب دیده‌ام. گفت من از تو راضی شدم. و من فردا خویشتن را بخواهم کشتن. چون دگر روز بود به مذبح آمد و خویشتن بکشت. و آن سه مرد از پس او مردمان را به این سه مقالت دعوت کردند. هر یکی را گروهی متابعت کردند و میان ایشان خلاف‌ها افتاد تا به امروز. و کارزار و کشش در میانشان افتاد.[۲]

و آنچه مولانا از بریدن دست و گوش وزیر نقل می‌کند نظیر آن را در داستان رزم پیروز باهیاطله می‌توان یافت.[۳]

*****

۳۳-

گفت استاد احولی را کاندرا

رو برون آر از وثاق، آن شیشه را

مأخذ آن حکایتی است که در مرزبان‌نامه، باب چهارم، ص ۸۳، طبع لیدن نقل شده و شیخ عطار آن حکایت را در اسرارنامه بدین گونه نظم کرده است:

یکی شاگرد احول داشت استاد/ مگر شاگرد را جایی فرستاد/ که ما را یک قرابه روغن آنجاست/ بیاور زود آن، شاگرد برخاست/ چو آنجا شد که گفت او دیده بگماشت/ قرابه چون دو دید احول، عجب داشت/ بر استاد آمد گفت ای پیر/ قرابه من دو میب‌ینم چه تدبیر/ ز خشم، استاد گفتش ای بد اختر/ یکی بشکن دگر یک را بیاور/ چو او در دیدن خود شک نمی دید/ یکی بشکست و دیگر یک نمی‌دید/ اگر چیزی همی بینی تو جز خویش/ تو هم آن احول خویشی، بیندیش/ که هر چیزی که می‌بینی تو آنی/ ولی چون در غلط مانی چه دانی

*****

۳۴-

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به‌سوی دیده شد

مقتبس است از گفتۀ افلاطون:

محبتک الشیء ستر بینک و بین مساویه و بغضتک له ستر بینک و بین محاسنه.[۴]

“دوست داشتن چیزی، مانع می‌شود از این‌که بدی‌های آن را متوجه شوی. همان طوری که دشمن داشتن چیزی نیز مانع می‌شود از این‌که خوبی‌های آن را ببینی.”

*****

۳۵-

گفت، گفتِ تو چو در نان سوزن است
از دل من تا دل تو روزن است

مصرع دوم اشارت است به مثل:

القلب الى القلب روزنة.

“دل به دل راه دارد.”

نظیر: القلوب تتشاهد. القلوب تجاری القلوب. و للقلب على القلب دلیل حین یلقاه.[۵]

“دل‌ها گواه یکدیگرند. دل‌ها همدیگر را همراهی می‌کنند. ملاقات دل‌ها با هم بی‌دلیل (و زمینۀ قبلی) نیست.”

*****

۳۶-

بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول
کاو چه آمیزد ز اغراض نهان
در عبادت‌ها و در اخلاص جان

ظاهراً اشاره باشد به روایت ذیل:

قال حذیفة کان اصحاب النبی صلى الله علیه وسلم یسالونه عن الخیر و کنت اسأله عن الشر قیل لم فعلت ذلک قال من اتقى الشر وقع فی الخیر.[۶]

“حذیفه گفت اصحاب پیامبر (ص) از آن حضرت راجع به خیر می‌پرسیدند درحالی‌که من راجع به شر می‌پرسیدم. و وقتی علتش را از وی جویا شدند پاسخ داد کسی که [با آگاهی] از شر بپرهیزد قطعاً به دامن خیر افتاده است”.

*****

۳۷-

بشنو از اخبار آن صدر صدور
لاَصلَوةَ تمَّ اِلا بالحضور

اشاره است به عبارت ذیل:

لاصلاةً الا بحضور القلب.

“نماز، تنها با حضور قلب نماز است.”

و مضمون آن مطابق است با حدیثی که در احیاء العلوم، ج ۱ ص ۱۱۰ روایت شده بدین گونه:

لا ینظر الله الى صلاةٍ لا یحضر الرجل فیها قلبه مع بدنه.

“خداوند به نماز کسی که دل با زبانش هماهنگ نباشد، به چشم قبول نمی‌نگرد.”

*****

۳۸-

اسب جان‌ها را کند عاری ز زین
سر النوم اخوالموت است این

اشاره است به حدیث ذیل:

النوم اخوالموت ولا یموت اهل الجنة.[۷]

“خواب، برادر مرگ است و مرگ، به آستان بهشتیان راهی ندارد.”

و بدین صورت در کنوزالحقائق، ص ۱۴۱ دیده می‌شود:
النوم اخوالموت و اهل الجنة لاینامون ولایموتون.

“خواب، برادر مرگ است و این هردو، (خواب و مرگ) به آستان بهشتیان راهی ندارند.”

مصراع اول آن ترجمه این بیت است از زهیربن ابی سُلمی شاعر معروف عرب:

صحاالقلب عن سلمى وأقصر باطله/ و عری افراس الصبا و رواحله.

“دل (= دل شاعر) از عشق سَلمَی زدوده شد و باطل کنار رفت (دل به حق روی آورد) و اسب و شترهایِ جوانی و جهالت برهنه (و بی‌زین) شد.”[۸]

که عبدالقاهر جرجانی، آن را تمثیلی برای ترک و اهمال میل و عشق، دانسته است.[۹]

*****

۳۹-

گفت لیلی را خلیفه کان توی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی

مأخذ آن روایت ذیل است:

دخلت بثینة على عبدالملک بن مروان فقال یا بثینة ما ارى شیئاً مما کان یقول جمیل فقالت یا امیرالمؤمنین انه کان یرنو الى بعینین لیستافی راسک قال فکیف صادفته فی عفته فقالت کما وصف نفسه.

لا والذی تسجد الجباه له/ مالى بمادون ثوبها خبر/ ولا بفیها ولا هممت بها/ ماکان الالحدیث والنظر[۱۰]

“زنی به نام بُثَینْه (که مردی به شدّت دلباخته‌اش شده بود) بر عبدالملک مروان وارد شد. خلیفه او را ورانداز کرد و گفت آن طور هم که گفته‌اند زیبا نیستی. زن در جواب گفت ای خلیفه چشم‌هایی که مرا دیده (و شیفته‌ام شده) است غیر از چشم‌هایی است که تو با آن می‌بینی. خلیفه گفت نشانه‌ای از صداقت او (مرد دلباخته) در عفاف و پاکی سراغ داری؟ زن پاسخ داد آری، این سخن است که (درباره‌ام) سروده:

به خدایی که پیشانی‌ها برایش به سجده می‌افتند سوگند می‌خورم که من نه او(بثینه) و چهرۀ پوشیده‌اش را دیده‌ام و نه چنین قصدی داشته‌ام، تنها سخن و نظری که درباره‌اش هست مرا (در این دل‌باختن) کفایت کرده است.”

این مطلب در شرح نهج البلاغه، جلد چهارم، طبع مصر، ص ۵۲۴ نیز، منقول است. و شیخ عطار در مصیبت نامه با تفاوتی که مناسب روایت مثنوی است به نظم آورده و گفته است:

گفت هارون عشق مجنون می‌شنود/ آن هوس او را چو مجنون می‌ربود/ خواست تا دیدار لیلی بیند او/ پیش لیلی یک نفس بنشیند او/ خواند لیلی را و چون کردش نگاه/ سهل آمد روی او در چشم شاه/ خواند مجنون را و گفت ای بی‌خبر/ نیست لیلی را جمالی بیشتر/ تو چنین مست جمال او شدی/ از جنونی در جوال او شدی/ ترک او گیر و مدارش نیز دوست/ زان‌که برهر نیمه ترکی صد چو اوست/ گفت تو کی دیدی آن رخسار را/ عشق مجنون باید آن دیدار را/ تا نیاید عشق مجنونی پدید/ کی شود لیلی به خاتونی پدید/ نیست نقصان در جمال آن نگار/ هست نقصان در نظر ای شهریار/ گر به چشم من ببینی روی او/ تو نیاسایی ز خاک کوی او/ زشت بادا روی لیلی در جهان/ تا بماند خوبیش اندر نهان.

*****

۴۰-

تیر اندازد به‌سوی سایه، او
ترکشش خالی شود از جست و جو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه، تفت

بی‌گمان این مثل، تقریر و تصویر جذاب و دلکشی است از این بیت که حضرت امام حسن بن على علیه السّلام بدان تمثّل می‌جسته است
یا أهل لذات دنیاً لابقاء لها/ ان اغتراراً بظل زائلٍ حمق[۱۱]

“ای مردم لذت‌پرست، به دنیا دل نبندید که بقایی ندارد. دل خوش کردن به سایه‌ای که رفتنی است نشانۀ حماقت است.”

———

[۱]  اللالی المصنوعة، ج ۱، ص ۲۵۰٫

[۲]  تفسی ابوالفتوح، طبع تهران ۱۳۲۳ هجری قمری، ج۲، ص ۵۷۸–۵۷۹، نیز رجوع کنید به تفسیر امام فخر، طبع مصر، ج ۴، ص ۶۲۱ و حیاة الحیوان، طبع مصر ۱۳۳۰ ج ۲، ص ۳۷۰، به نقل از کلیی، و تفسیر نیشابوری ذیل آیۀ ۳۰، سورۀ توبه، به نقل از واحدی.

[۳]  تاریخ طبری، طبع مصر، ج ۲، ص ۸۳٫

[۴]  مختارالحکم، طبع مادرید ص ۱۵۳٫

 [۵] التمثیل والمحاضره، طبع مصر، ص ۳۱۸٫

[۶]  مسند احمد، ج ۵، ص ۳۹۹ و ۳۸۶ ، ۴۰۳٫

[۷]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۸۸٫

[۸]  نیز مراجعه شود به شمارۀ ۷۹۹٫

[۹]  اسرارالبلاغه، طبع استانبول، ص ۲۶،۴۵٫

[۱۰]  ربیع الابرار زمخشری، باب العفاف والورع والعصمة.

[۱۱]  احیاء علوم الدین، چاپ مصر، ج ۳، ص ۱۴۸٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *