احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۵۱ تا ۶۰ – (بیت ۶۷۷ تا ۸۵۹)

۵۱-

چون‌که گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم از گلاب

مناسب است با مضمون این بیت:

فان یک سیاربن مکرم انقضى/ فانّک ماء الورد ان ذهب الورد[۱]

“اگر (پدرت) سیّاربن مکرم (ممدوح شاعر) از بین ما رفت تو هستی. آری در نبودن گل باید به سراغ گلاب رفت.”

*****

۵۲-

بود در انجیل نام مصطفی
آن سرِ پیغامبران، بحر صفا

بود ذکر حلیه‌ها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او

گفتۀ مولانا مطابقت دارد با روایتی که ابوالفتوح رازی از قول ابومالک نقل می‌کند، بر طبق این روایت نعت حضرت رسول (ص) از شکل و شمایل و اخلاق و رفتار در تورات نقل شده است.[۲]

*****

۵۳-

یک شه دیگر ز نسل آن جهود
در هلاک قوم عیسی رو نمود

مأخذ آن روایاتی است که مفسرین در ذیل آیۀ قتل اصحاب الأخدود[۳] نقل کرده‌اند. و اینک آن قصه را از قصص الانبیاء ثعلبی در اینجا می‌آوریم:

ذکر محمدبن اسحق بن یسارٍ عن وهب بن منبهٍ ان رجلاً کان دین عیسی فوقع الى نجران فدعاهم فاجابوه فخیر هم ذونواسٍ بین النار او الیهودیة فابوا علیه فاحرق منهم اثنی عشر الفاً و قال مقاتل انما قذف فی النار یومئذٍ سبعة و سبعین انساناً وقال الکلبی کان اصحاب الاخدود سبعین الفاً فلما قذفوا المؤمنین فی النار خرجت النار الى اعلى شفیر الاخدود فاحرقتهم و ارتفعت النار فوقهم اتنی عشر ذراعاً و نجاذو نواسٍ.

وکانت امراة قد اسلمت فی من اسلم ولها اولاد ثلاثة احدهم رضیع فقال لها الملک اترجعین عن دینک والا القیتک انت و اولادک فی النار قابت فاخذ ابنها الاکبر و القی فی النار ثم اخذ الاوسط و قال لها ارجعی عن دینک فابت فالقی ایضا فی النار ثم اخذ الرضیع و قال لها ارجعی فابت فأمر بالقائه فی النار فهمت المرأة بالرجوع فقال لها الصبی اتصنعین یا اماه لاترجعی عن الاسلام فانک على الحق ولا باس علیک فالقی الصبی فی النار و امه على اثر.[۴]

“محمدبن اسحاق بن یسار از وهب بن منبّه نقل کرده است که یکی از پیروان حضرت عیسی (ع) در نجران به تبلیغ پرداخت و عده‌ای را به دین مسیح درآورد. ذونواس (که حاکم وقت و بر دین یهود بود) به مخالفت برخاست و گفت اگر به دین یهود بازنگردید در آتشتان خواهم افکند. و وقتی مقاومت کردند دستور داد دوازده هزار نفرشان را در آتش افکندند. مقاتل گفته است آن روز هفتاد و هفت نفر به آتش افکنده شدند. کلبی گفته است اصحاب اخدود هفتاد هزار نفر بودند. وقتی که پیروان حضرت عیسی (ع) را در آتش افکندند شعلۀ آتش تا لبۀ گودال بالا آمد و همه را سوخت. شعله تا دوازده ذراع بالا آمده بود. ذونواس خود نجات یافت. زنی با سه فرزندش به دین مسیح گرویدند. یکی از سه فرزندش شیرخوار بود. حاکم وقت تهدیدش کرد به این‌که اگر برنگردی تو و فرزندانت را در آتش می‌افکنم. زن همچنان بر عقیدۀ خود اصرار ورزید. حاکم دستور داد فرزند بزرگش را به آتش افکندند. فرزند دومش نیز به علت مقاومت زن در آتش افکنده شد. وقتی نوبت به فرزند شیرخوار رسید نزدیک بود که زن متزلزل گردد که ناگهان شیرخوار به سخن آمد و گفت مادر چه می‌کنی؟ مبادا از اسلام برگردی! بدان که تو برحق هستی و جای هیچ نگرانی نیست. زن، آرامش خود را باز یافت و همچنان مقاومت کرد. سرانجام کودک و پس از وی مادرش در آتش افکنده شدند.”

*****

۵۴-

هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی

مقتبس است از مضمون حدیث ذیل:

من سن فی الاسلام سنةً حسنةً فعمل بها بعده کتب له مثل اجر من عمل بها ولا ینقص من اجورهم شیء و من سن فی الاسلام سنة سیئة فعمل بها بعده کتب علیه مثل وزر من عمل بها ولا ینقص من اوزارهم شی.[۵]

“کسی که در اسلام سنّت نیکویی را پایه‌گذاری کند و بعداً دیگران به آن عمل کنند، معادل اجر عمل کنندگان، به وی اجر داده می‌شود بدون آن‌که از اجر آنان چیزی کم شود. و همچنین کسی که در اسلام، سنّت بدی را پایه‌گذاری کند و بعداً دیگران به آن عمل کنند، معادل گناه مرتکبین به آن سنّت بد به حساب وی گذاشته می‌شود بدون آن‌که از گناهان آنان چیزی کاسته گردد.”

و بدین صورت نیز آمده است: [۶]

اعلم یا بلال انه من احیا سنة من سنتی قد امیتت بعدی کان له من الاجر مثل من عمل بها من غیر ان ینقص من اجورهم شیئاً و من ابتدع بدعة ضلالة لایرضاها الله و رسوله کان علیه مثل آثام من عمل بها لا ینقص ذلک من اوزار الناس شیئاً.[۷]

“هان ای بلال بدان، کسی که سنّتی از سنّت‌های مرا زنده کند -پس از آن‌که از بین رفته باشد- به وی همان اندازه پاداش نصیب گردد که به عمل کنندگان به آن سنّت بدون آن‌که از اجر عمل کنندگان چیزی کم شود. و کسی که بدعت گمراه کننده‌ای را که موجب خشم خدا و رسول است پایه گذاری کند گناهی معادل گناه عمل کنندگان به آن بدعت برایش منظور می‌گردد بدون آن‌که از گناه عمل کنندگان چیزی کاسته شود.”

*****

۵۵-

نور غالب ایمن از نقص و غَسَق

در میان اِصبَعَیْن نور حق

اشاره است به حدیث ذیل:

ان قلوب بنی آدم کلّها بین إصبعین من اصابع الرحمن کقلب واحدٍ یصرفه حیث یشاء.[۸]

“دل‌های آدمیان کلاً به منزلۀ قلب واحدی بین دو انگشت از انگشتان قدرت حق تسلیم است. و خداوند هرطور بخواهد در آن قلب تصرف می‌کند.”

و بدین صورت دیده می‌شود در:[۹]

قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن ان شاء لاثبته و ان شاء لازاغه.[۱۰]

“قلب مؤمن بین دو انگشت از انگشتان قدرت حق تسلیم است، اگر بخواهد به آن قلب ثبات و استواری می‌دهد و اگر بخواهد به زیغ و انحراف گرفتارش می‌کند.”

*****

۵۶-

حق فشاند آن نور را بر جان‌ها

مقبلان برداشته دامان‌ها

مقتبس است از مضمون حدیث ذیل:

ان الله تعالى خلق خلقه فی ظلمة فالقى علیهم من نوره فمن اصابه من ذلک النوراهتدى و من اخطأه ضل.[۱۱]

“خدای متعال، خلق را در حالی که همه‌جا ظلمت بود آفرید. سپس نورش را بر آنان تابانید. از آن نور به هرکس رسید هدایت شد و به هرکس نرسید به گمراهی افتاد.”

*****

۵۷-

جزءها را رویها سوی گل است

بلبلان را عشقبازی با گل است

بر این اصل مبتنی است جملۀ معروف:

الجزء یمیل الى الکل.

“جزء به سوی کل تمایل دارد.”

مولانا این قاعده را برای تأیید جذب جنسیّت آورده است. مصراع دوم تعبیری شاعرانه است.

*****

۵۸-

آن، دهن کژ کرد و از تَسخَر بخواند
نام احمد را، دهانش کژ بماند

ظاهراً مأخوذ است از این روایت:

و حکى الحکم بن العاص بن وائل مشیته علیه السلام مستهزئاً فقال (ص) کذلک فکن. فلم یزل یرتعش حتى مات.[۱۲]

“حکم بن عاص بن وائل نقل کرده است که من بارها به دنبال رسول خدا(ص) راه می‌رفتم و با شکلک درآوردن به تمسخر آن حضرت می‌پرداختم. سرانجام یک روز مرا مخاطب قرار داد و فرمود: همان‌گونه که استهزا می‌کنی بمان! وی از آن پس تا آخر عمر به رعشۀ دست مبتلا گردید.”

بلاذری این قصه را مفصّل‌تر آورده است بدین گونه:

ان الحکم بن ابی العاص بن امیّه عمّ عثمان بن عفّان بن ابی العاص بن امیّة کان جاراً لرسول الله (ص) فی الجاهلیّة و کان اشد جیرانه اذی له فی الاسلام و کان مغموصاً علیه فی دینه فکان یمر خلف رسول الله فیغمز به ویحکیه و یخلج بانفه و فمه و اذا صلى قام خلفه فاشار باضابعه فبقى على تخلیجه و اصابته خبلة.[۱۳]
“حکم بن ابی العاص بن امیه عموی عثمان بن عفان در دوران جاهلیت، همسایه پیامبر (ص) بود. با ظهور اسلام وی بیش از دیگران به آزار و اذیت آن حضرت پرداخت و به همین جهت مورد طعنه و سرزنش قرار گرفت. وی پشت سر رسول خدا (ص) راه می‌رفت و به‌قصد مسخره کردن، با چشم و بینی و دهانش شکلک و ادا درمی‌آورد. وقتی به نماز می‌ایستاد از پشت‌سر با حرکت دادن انگشتان خود به تمسخر آن حضرت (ص) ادامه می‌داد. (وی سرانجام به سزای عملش رسید) و تا آخر عمر دچار رعشۀ دست گردید.”

*****

۵۹-

اشک خواهی، رحم کن بر اشک بار
رحم خواهی، بر ضعیفان رحم آر

مأخوذ است از مضمون حدیث ذیل:

لایرحم الله من لا یرحم الناس.[۱۴]

“کسی که رحمتش به مردم نرسد از رحمت حق محروم می‌گردد.”

و به صور ذیل نیز روایت شده است:

عن ابی هریرة ان الاقرع بن حابسٍ ابصرالنبیّ (ص) یقبّل الحسن (ع) فقال ان لى عشرة من الولد ما قبلت واحداً منهم فقال رسول الله (ص) انه من لایرحم لایرحم.[۱۵]

“از ابوهریره نقل شده که گفت وقتی اقرع بن حابس خدمت پیامبر (ص) رسید و دید که حسن (ع) را می‌بوسد (شگفت زده و به نشانۀ افتخار) گفت من ده فرزند دارم و یک‌بار هم آنان را نبوسیده‌ام. پیامبر (ص) فرمود کسی که اهل رحمت و عطوفت نباشد از رحمت حق محروم می‌ماند.”

انما یرحم الله من عباده الرحماء.[۱۶]

“رحمت خدا انحصاراً شامل بندگان رحیمش می‌شود.”

انما یدخل الجنة من یرجوها و انما یجنب النار من یخافها و انما یرحم الله من یرحم.[۱۷]

“تحقیقاً کسی به بهشت وارد می‌شود که به آن امید بسته باشد و کسی از جهنّم در امان می‌ماند که خوف آن را در دل داشته باشد. رحمت خدا شامل کسی است که نسبت به دیگران اهل رحمت و عطوفت باشد.”

ارحم من فی الارض یرحمک من فی السماء.[۱۸]

“به کسی که در روی زمین است رحمت داشته باش، تا آن‌که در آسمان است به تو رحمت کند.”

ارحم ترحموا و اغفروا یغفر لکم ویل لاقماع القول ویل للمصرّین الذین یصرون على ما فعلوا و هم یعملون.[۱۹]

“به دیگران رحمت آورید تا رحمت شامل حال شما نیز بشود. اهل آمرزش و گذشت باشید تا شما هم آمرزیده شوید. وای به حال کسانی که سخنشان قهرآمیز و تحقیرکننده است و به آنچه کرده‌اند و می‌کنند اصرار می‌ورزند و انعطاف ندارند.”

*****

۶۰-

هود گرد مؤمنان خَطی کشید
نرم می‌شد باد کان‌جا می‌رسید

مأخذ آن روایتی است که ثعلبی در قصص الانبیا صفحه ۵۳ نقل می‌کند بدین طریق:

وکان هودٌ و من معه قد اعتزلوا فی حظیرة ما یصیبهم من الرّیح الا مایلین جلودهم و تلذبه الانفس، و انها من عاد لطعن (لتطغی ظ) فتحملهم ما بین السماء والارض و تدمغهم بالحجارة حتى هلکوا.

“حضرت هود (ع) و پیروانش [هنگام بادهای شدید] به جایگاهی (که ساخته بودند) پناه می‌بردند. در نتیجه وقتی باد می‌وزید پوستشان را نوازش می‌داد و برایشان لذتبخش بود. اما همین باد وقتی به قوم عصیانگر عاد می‌وزید آنها را از جا می‌کند و به بالا می‌برد و به تخته سنگ‌ها می‌کوبید. قوم عاد این چنین به هلاکت رسیدند.”

و در تفسیر ابوالفتوح (ج ۲، ص ۴۱۶) این حکایت چنین آمده است:

هود و قومش به صحرا آمدند و حظیره‌ای ساختند از گِل. آن باد که به ایشان رسیدی نرم شدی و نسیمی گشتی با راحت. و چون به عاد رسیدی چنان سخت شدی که شتر با هودج و مردم در او نشسته برگرفتی. و بر هوا بردی و برزمین زدی و هلاک کردی.

این مطلب در دفتر ششم ص ۶۰۴ و ص ۶۶۷ [۶/۲۱۹۱ و ۴۸۱۵] مکرر شده است.

——-

[۱]  دیوان متنّبی، طبع مصر، ص ۳۸۰٫

[۲]  تفسیر ابوالفتوح، طبع ایران، ج ۲، ص ۴۷۵ و…

[۳]  سورة البروج، آیۀ ۴٫

[۴]  عرایس المجالس معروف به قصص الانبیاء، طبع مصر ۱۳۵۶، ص ۳۷۱، ۳۷۰٫

[۵]  صحیح مسلم، ج ۸، ص ۶۱ نیز ج ۳، ص ۸۷٫

[۶]  جامع صغیر، ج ۱، ص ۴۶

[۷]  نیز رجوع کنید به فتوحات مکیه، ج ۱، ص ۷۲۰٫

[۸]  صحیح مسلم، ج ۸، ص ۵۱٫

[۹]  احیاء العلوم، ج ۱، ص ۷۶٫

[۱۰]  و به صور مختلف در کنوزالحقائق ص ۹۱ و جامع صغیر،ج ۱، ص ۸۳ و ج ۲، ص ۱۵۱ نقل شده است.

[۱۱]  جامع صغیر، ج ۱،ص ۹۶ و فتوحات مکیه، ج ۲، ص ۸۱٫

[۱۲]  احیاء العلوم، ج ۲، ص ۲۵۷٫

[۱۳]  انساب الاشراف، طبع قدس، ج ۵، ب ۲۷٫

[۱۴]  صحیح بخاری، ج ۴، ص ۱۷۵٫

[۱۵]  مسلم، ج ۷، ص ۷۷٫

[۱۶]  مسلم، ج ۳، ص ۳۹، جامع صغیر، ج ۱،ص ۱۰۳ و کنوزالحقائق، ص ۳۶٫

[۱۷]  جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۰۳٫

[۱۸]  جامع صغیر، ج ۱، ص ۳۷ و کنوزالحقائق، ص ۱۱٫

[۱۹]  جامع صغیر، ج ۱، ص ۳۷ و با حذف جملۀ «ویل لا قماع القول» به بعد در کنوزالحقائق، ص ۱۱٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *