مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقل بحثی فلسفی و انکار معجزات و کرامات

معجزات و خرق عادات و کرامات انبیا و اولیا، مکاشفات غیبی عرفا و سالکان روشن‌دل، همه به اعتقاد مولوی از دلایل خرق علل و اسباب طبیعی و نقض قواعد و براهین فلسفۀ عقلی؛ و در جزو همان حقایق و امور واقعی است که چون طور او ماورای طور عقل است، عقل بحثی فیلسوف مادی زیر بار نمی‌رود و آن را انکار می‌کند؛ اما چون آن قبیل وقایع بسیار اتفاق افتاده است، انکار فلسفی را جز مکابره و لجاج و ستیزگی جاهلانه نباید شمرد.

فلسفی مُنکر شود در فکر و ظَن/ گو بُرو سَر را بدان دیوار زن

نُطق آب و نُطق خاک و نُطق گِل/ هست مَحسوس حواس اهل دل

فلسفی کو مُنکر حَنّانه است/ از حواس انبیا بیگانه است

گوید او که پرتو سودای خَلق/ بس خیالات آوَرَد در رای خَلق

بلکه عکس آن، فَساد و کفر او/ این خیال مُنکری را زد بر او

بیت ما قبل آخر مقول قول فلسفی بود که می‌گفت ستون حنّانه و امثال آن‌که خلق بدان معتقد شده‌اند پرتو سودا و اثر خیالات واهی است؛ و بیت آخر گفتۀ مولوی است که بر سبیل نقض می‌گوید پرتو کفر و فساد روح فلسفی است که خیال انکار و الحاد را در وی می‌پروراند؛ و یاء کلمۀ «منکری» یاء مصدری است به معنی انکار و الحاد.

فلسفی مَر دیو را مُنکر شود/ در همان دَم سُخرۀ دیوی بُوَد

گر ندیدی دیو را، خود را ببین/ بی‌جنون نَبوَد کبودی بر جَبین

***

صد هزاران مُعجزات انبیا/ کان نگنجد در ضمیر و عقل ما

نیست از اَسباب، تَصریفِ خداست/ نیست‌ها را قابلیت از کجاست

قابلی گر شَرط فعل حق بُدی/ هیچ مَعدومی به هستی نآمدی

***

مُعجزاتی و کَراماتی خَفی/ بَرزند بر دل ز پیران صَفی

بَرزند از جان کامل مُعجزات/ بر ضمیر جان طالب چون حَیات

مُعجزه بَحر است و، ناقص مرغ خاک/ مرغ آبی در وی ایمن از هَلاک[۱]

عجزبخش جان هر نامحرمی/ لیک قدرت‌بخش جان همدمی

***

آن‌چنان‌که عارف از راه نَهان/ خوش نشسته می‌رود در صد جهان

گر ندادَستش چنین رفتار دَست/ این خبرها ز آن ولایت از کی است

این خبرها وین روایات مُحِق/ صد هزاران پیر بر وی مُتفِق

یک خلافی نی میان این عُیون/[۲] آن‌چنان‌که هست در علم ظُنون

آن تَحَرّی[۳] آمد اندر لَیلِ تار/ وین حُضور کعبه و وَسطِ نَهار

مقصودش علم لدنی موهوبی و کشف و شهود تحقیقی نورانی عارف است، با قیاس به علوم کسبی درسی و معارف ظنّی تقلیدی.

گفت موسی با یکی مَست خیال/ کای بَداندیش از شَقاوت در ضَلال

صد هزاران معجزه دیدی ز من/ صد خیالت می‌فُزود و شَک و ظَن

[۱]  اینجا مخصوصاً موافق طبع نیکلسون آوردم؛ و در مباحث قبل موافق نسخ دیگر است در دو بیت به این شکل: معجزه بحر است و ناقص مرغ خاک/ مرغ خاکی رفت در یم شد هلاک/ مرغ آبی در وی ایمن از هلاک/ ماهیان را مرگ بی‌دریاست خاک

[۲]  قرون: خ.

[۳]  تحرّی: تحقیق در جُست‌وجوی سمت قبله.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *