مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: تنبیه و توضیح
مقصود اصلی مولوی از آن قبیل گفتهها که نمونهاش نقل شد این است که لاف دعوی و غرور علوم و هنرهای رسمی تحصیلی، حجاب بصیرت معنوی و سدّ راه استفاضۀ دانشهای تازه میشود؛ خواه از نوع دانشهای درسی و علوم و معارف ظاهری باشد؛ یا دانشهای موهوبی و معارف حقۀ باطنی الهی؛ و منظور او اصل علوم و فنون درسی اکتسابی نیست.
آری همین غرور و پندار کمال است که انسان را از تکامل قوای علمی و عملی؛ و استفاده و کسب فیض ربانی که به وسیلۀ نظر و صحبت اساتید و مشایخ تعلیم و تربیت و پیران ظاهر و باطن به طالبان مستحق میرسد بازمیدارد؛ و او را ابدالدهر در جهل مرکب که بالاترین شکنجه و عذاب دوزخ روحانی است میگذارد.
ملاحظه کنید در همین علوم و ادبیات درسی اکتسابی؛ کسی از محضر استادان فن به خوبی فیض میگیرد و بهرهمند میگردد که در خانۀ جهل و سرمنزل شاگردی و طالب علمی نشسته باشد؛ یعنی خود را جاهل و مستحق تعلیم و استفاده بداند؛ نه اینکه از در تصلّف و باد بروت فضلنمایی درآید؛ یا مانند شیادان عالمنمای عوامفریب، با تمویه و دغلی بخواهد جهل باطنی خود را در پردۀ تظاهر به علم و دانش بپوشد؛ و در این حال با تردستی و طرّاری چیزی از اندوختههای علم و هنر استاد که عالم حقیقی است برباید؛ و چنان وانمود کند که آن را خود پیشتر میدانسته و از استاد بینیاز بوده است!
بدیهی است که چون کسی با استاد به دعوی همسری و بحث و محاجه برخاست؛ و خود را از درس و تعلیم مستغنی نشان داد، طبعاً از فیض علمآموزی، و نعمت شفقت و دلسوزی استاد و اهتمام او به یاد دادن دقایق علم و هنر به مستحقان حقشناس، محروم و بینصیب خواهد ماند.
مثل اینگونه اشخاص تدلیسکار، مثل بیماری است که به دعوی صحت و لاف تندرستی، مرض خود را از طبیب پنهان داشته باشد؛ پیدا است که در این حال توقع معالجه و تیمارداری پزشک، بیجا و نابمورد است من در غزلی گفتهام
گر دوا میطلبی درد طلب کن که طبیب/ نرود بر در آن خانه که بیماری نیست
آنچه گفتیم دربارۀ دانشها و هنرهای تحصیلی ظاهری بود؛ در وادی فقر و سیر و سلوک، و دستگیری و رهبری پیران و مشایخ طریقت و تکمیل معارف باطنی نیز حقیقت امر همانطور است که در علوم ظاهری گفته شد؛ بلکه روح مطلب خیلی دقیقتر و حساستر از مسائل فوق است.
اینجا باید پیش استاد تسلیم صرف باشند؛ یعنی همۀ داشتههای خود را اعم از علوم و معارف ظاهری، یا کمالات معنوی؛ حتی آنچه از قبیل کشف و شهود و کرامت و خرق عادت شمرده میشود؛ همه را یکجا پیش پای استاد بریزند و از سر همۀ دانستهها و خواستههای خود برخیزند؛ و تمام همّ و کوشش و قدرت و قوّت جسمی و جانی خود را معطوف خدمت و متوجه روحانیت استاد سازند؛ تا از مواهب ولایت و عنایت، و پرتو تعلیم و تربیت او فیض بگیرند؛ اما مطمئن باشند که آنچه به سالکان پاکباز داده میشود به مراتب گرانبهاتر و ارجمندتر از آن چیزها است که سالکان از دست داده باشند؛ و در پایان کار کشف میشود که بردشان از باخت، و گرفتشان از داد، خیلی بیشتر و عالیتر بوده است، و بالجمله
چون ملایک گوی لا عِلمَ لَنا/ تا بگیرد دست تو عَلَّمتَنا
***
آفتی بَدتر ز پِندار کَمال/ نیست در راه کمال ای ذودَلال
«فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ: سورۀ غافر (=مؤمن) ج ۲۴ آیه ۸۳»
باز تکرار میکنم که مقصود در همه حال همان غرور و خودپسندی عالمنمایی است؛ نه حقیقت علم و دانش که خواه کسبی باشد و خواه موهوبی، در همه حال و همهجا و پیش همه کس ممدوح و مرغوب است.
***
توضیح فوق را برای آن افزودم که مبادا اشخاص غافل جاهل خام طمع از ظاهر گفتههای مولوی و امثال وی، در اشتباه بیفتند؛ و به ترک تحصیل و کسب علم و ادب درسی گفته، در انتظار علم لدنی موهوبی بنشینند تا به درس و کتاب و معید و استاد و آمد و رفت مدرسه نیازمند نباشند، و از کار و کوشش دست بکشند و در بیغولهیی بخزند، به هوس اینکه پیغمبر بشوند و علوم انبیا در دل تاریک ایشان سرازیر شود!
باید متوجه باشیم که اکثر کلمات پخته سختۀ عرفا از قبیل متشابهات است که باید تفسیر و تأویل آن را از خود آنها، یا کسی که در روحانیت با آنها یکی است بخواهند.
معنی قرآن ز قرآن پُرس و بَس/ وز کسی کآتش زده است اَندر هَوس
پیش قرآن گشت قُربانی و پَست/ تا که عَین روح او قرآن شده است
روغَنی کو شد فِدای گُل به کُل/ خواه روغن بوی کُن خواهی تو گُل
کسی که از هوا و هوسهای نفسانی به کلی وارسته و به روح قرآن پیوسته باشد؛ در مقام ذکر و فؤاد با قرآن یکی است و در حقیقت مدلول همان «ذکر» است که فرمودند: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: سورۀ انبیا، ج ۱۶ آیه ۷».
باید شنیده باشید که در واقعۀ جنگ صفین؛ آنگاه که سپاه معاویه به حیلۀ «عمرو عاص» قرآن بر سر نیزهها کردند؛ و به این تدبیر پای جمعی از یاران حضرت امام علی علیه السلام در میدان نبرد سست گردید؛ علی علیه السلام فرمود «انا کلام الله الناطق»؛ چرا که آن حضرت روح قرآن و کلام الله ناطق مجسم، و مدلول حقیقی و مصداق تام و تمام «امام مبین» بود؛ که در سورۀ «یس، ج ۲۲» قرآن کریم میخوانید «وَ کلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ».
باری تأویل آیات، متشابهات قرآن کریم را «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ: آل عمران ج ۳ آیه ۷»[۱] جز خود صاحب کتاب؛ یا کسی که در او فانی، و با او در تجلی متصل و متحد شده باشد هیچکس آگاه نیست.
***
ملخّص مقال اینکه غرض اصلی مولوی از نکوهش علوم و فنون رسمی؛ و امثال این عبارات که «این علوم بر تو مبارک نیست» و «سینه را از این علوم باید پاک کرد»؛ و «موضع ناکشته و کاغذ سپید نابنوشته باید بود»؛ همان دعوی و لاف و غرور دانشمندی و خرسند بودن به همین مایه از مکتسبات درسی و آموختههای کتابی است؛ نه نفس علوم و معارف اکتسابی؛ که اتفاقاً خود مولوی فرد شاخص گروه علما و تحصیلکردگان زمان خود بود؛ اکثر اصحاب و مشایخ طریقت وی؛ مانند سید برهان الدین محقق ترمدی و شمس الدین تبریزی و حسام الدین چلبی همه عالم تحصیل کرده بودند.
پدر مولوی نیز در اسم و مسمی هر دو به حقیقت «سلطان العلماء» بود؛ فرزندان مولوی نیز همه در تحت تربیت و رهبری وی به کسب علوم و فنون درسی بحثی روزگار گذرانده بودند؛ اما چنان شرط بود که دانستههای مدرسه، سد راه دانشهای معنوی، و حجاب عقل و روح ایشان در توجه به معارف حقۀ الهی نباشد.
مولوی با اینکه در علوم ظاهری و تبحر در همۀ شعب فنون و معارف اسلامی سرآمد اقران و اکفاء خود بود، در حضور «شمس تبریزی» چنان مینشست که گفتی بویی از این علوم به مشام او نرسیده، و حرفی از «الف بی تی» نخوانده بود؛[۲] ذرهوار گرد آفتاب وجود «شمس» میگشت؛ و به پرتو عنایت و توجه او چشم دوخته، دانش و دین و آیین همه را از وی میجست و او را در جمیع امور ظاهر و باطن و احکام قلب و قالب پیشوا و مقتدای خود میشناخت.
همین مولوی است که در تعریف علم، و تحریض و تشویق مردم به تحصیل همین علوم و فنون رسمی میگوید:
خاتم مُلک سلیمان است عِلم/ جمله عالَم صورت و جان است عِلم
***
آدمی را زین هنر بیچاره گشت/ خَلق دریاها و خَلق کوه و دشت
***
هم سؤال از عِلم خیزد هم جواب/ همچنانکه خار و گُل از خاک و آب
***
صد هزاران فَضل دارد از عُلوم/ جان خود را مینَداند این ظَلوم
در مباحث پیش هم در اینباره صحبت کردم، و پارهای از همین ابیات را با گفتههای دیگر مولوی که مربوط به همین زمینه است خواندم؛ همه را تکرار نمیکنم؛ همینقدر میگویم کاملترین و رسیدهترین مردان راه حق، کسی است که همچون مولانا در مرحلۀ علوم ظاهر متوقف نمانده و به آموختهها و اندوختههای درس و کتاب قانع نشده؛ بلکه از این درجه ترقی کرده تا به علوم باطن و سرمنزل ابدال و اولیای حق رسیده؛ از آن مرتبه نیز بالاتر رفته تا به مقام باطن باطن که لنگرگاه عشق و فنا و اتصال به حق باشد پیوسته است[۳]
***
وانگهی باز به همان گروه جاهل طماعتن آسان میگویم رسیدن به مقام اولیا و دست یافتن به مرتبتی که بیواسطۀ معلم و کتاب از خزانۀ غیب فیض بگیرند کار سهل و راه هموار آسانی نیست؛ و به این زودیها دست نمیدهد؛ خیلی ریاضت و مشقت و از خودگذشتگی و صبر و بردباری لازم دارد؛ دست آخر هم موقوف بر عنایت و عطیۀ خاص الهی است.
خلاصه اینکه اگر به این فکر باشند که از رنج درس و مدرسه و کتاب آسوده باشند؛ باید بدانند که فکر ایشان به کلی غلط و ناصواب است، زیرا که اولین شرط لازم آن مرتبت که روح انسانی قابل اشراق انوار معنوی، و لایق کشف و شهود حقایق روحانی باشد، صفای ضمیر و تخلیه و تحلیۀ اخلاق است که شرح آن گذشت؛ و مئونۀ این ریاضت هزار بار سنگینتر و طاقتگدازتر، و محصولش بسی دیریابتر و دیررستر از کار طالب علمی و زحمت تحصیل مدرسه و هنرکده است.
تا شما را برای چه کار و کدام راه ساخته باشند «لکل عمل اهل»
[۱] دربارۀ این آیه تحقیقی در تفسیر مثنوی «دز هوشربا» نوشتهایم که چون طبع شده و به دسترس همه کس است آن را اینجا تکرار نکردهایم.
[۲] رجوع شود به «مقالات شمس» که در چند موضع مولوی را به این صفات که در متن اشاره کردهایم ستوده است.
[۳] رجوع شود به مقدمۀ کتاب ولدنامه.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!