مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: سبب و سرمایۀ کرامات و خرق عادات
شنیدید که مولوی در بیان سبب و توجیه علت وقوف و احاطۀ اولیا به اسرار غیب گفت:
غفلت از تن بود، چون تن روح شد/ بیند او اسرار را بیهیچ بُد
این دلیل در معنی همان است که حکما و متکلمان اسلامی در فصل «نبوّات و منامات» به طور کلی برای امکان اخبار از مغیبات و صدور دیگر کرامات و معجزات گفتهاند؛ و از همه بهتر و عالیتر تحقیقات شیخ رئیس ابوعلی سیناست متوفی ۴۲۸ در نمط تاسع کتاب اشارات که مخصوصاً در همین موضوع کرامات و خرق عادات بحث فلسفی کرده و آن را از نظر علمی و عقلی اثبات نموده و ممکن شمرده است؛ بعد از وی امام محمد غزالی متوفی ۵۰۵ و امام فخرالدین رازی متوفی ۶۰۶ ه ق و دست آخر ملاصدرا شیرازی متوفی ۱۰۵۰ و پیروان مکتب او نیز در مؤلفات خود دربارۀ این مسئله به تفصیل سخن رانده و بحثهای دقیق کردهاند؛ اما خلاصه و نقاوه و جوهر همۀ آن مباحث همین است که مولوی در یک بیت گفته است:
غفلت از تن بود، چون تن، روح شد/ بیند او اسرار را بیهیچ بُد
یعنی چون لطیفۀ روح و نفس ناطقۀ انسانی، برحسب ذات، مجرد نورانی و متصل به کانون انوار مقدسۀ الهی یعنی عالم مفارقات و مجردات علوی است که دست آخر در قوس صعود منتهی به مبدأ نور الانوار و ذات قیوم سرمدی میگردد؛ به حکم اینکه ذاتاً مجرد است، قوۀ علم و ادراک او نیز ذاتی است؛ یعنی در جوهر ذات او قدرت ظهور کرامات و کشف و شهود مغیبات نهفته است؛ اما شواغل حسی جسمانی و تعلقات بدن عنصری او را از مقام علوی به سفلی انداخته، و از روحانیات مجردش به امور مادی جسمانی متوجه ساخته، و بدین جهت موجب غفلت و تیرگی او شده است؛ و همینکه آن مانع از پیش پای او برداشته شد و جان ملکوتی از شواغل حسی مادی منقطع گشت؛ و در اثر غلبۀ چیرگی روحانیت بر جسمانیت، ولادت دوم دست داد؛ چنان است که گویی انسان یکپارچه روح محض شده است؛ در این حالت خودبهخود قوۀ هوش و بصیرتش نیرو میگیرد؛ و حقایق مکتوم و سرار غیب بر وی آشکار خواهد شد؛ چنانکه به فرض هرگاه زمین و موجودات زمینی، حتی شاخص جسم ما، از پیش خورشید برداشته شود هیچ از تاریکی شب که ظل مخروطی زمین است، و تیرگی سایهها که از افراشتههای زمینی است اثری باقی نمیماند؛ و شعاع نور و روشنایی خورشید جهانتاب همهجا را فرا میگیرد.
چون زمین برخاست از جَوّ فَلَک/ نی شب و نی سایه ماند لی و لک
و به عبارت دیگر چون سنگ مانع از پیش پای، و پردۀ ظلمت جسمانی از پیش چشم روح انسانی برداشته شد؛ و بالوپر آن طایر علوی از دام علاقههای دنیوی آزاد گشت؛ قوت و نیروی تازه میگیرد چندانکه به مرجع اصلی خود پرواز میکند؛ و به موطن اولی خویش که عالم امر و نشئۀ مجردات و مفارقات نوری، و سرچشمۀ مبادی و علل و اسباب موجودات عالم حسی جسمانی است میپیوندد و از آنجا کسب فیض میکند؛ یعنی از طریق علم به علل و مبادی، پی به غایات و معلولات میبرد، و به تعبیر دیگر اسرار نهفتۀ مغیبات را در لوح محفوظ و ام الکتاب و کتاب مبین میخواند؛ برای اینکه مفارقات نورانی همچون آیینههای متعاکساند که صور و نقوش آنها خودبهخود در یکدیگر منعکس میشود؛ و از این جهت است که میگویند در مفارقات پرده و حجابی نیست «لا حجاب فی المفارقات» و «لا غشاء بین المجردات».
و لا غشاء فی المفارقات/ فهی المرائی المتعاکسات
و انما الشواغل الحسیة/ قد حجزت نفوسنا النوریة[۱]
و گفتهاند که حصول حالت انقطاع نفس از تختهبند تن و قیود علایق دنیوی؛ موقوف بر موت ارادی است «موتوا قبل ان تموتوا»؛ که مخصوص ارباب سیر و سلوک و عارفان صاحبدل است؛ یا موت طبیعی که عارضۀ عمومی همگانی است؛ و در این احوال است که از پیش چشم انسان کشف غطاء میشود «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید» و میگوید:
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان/ کاین جهان پرده است و عین است آن جهان[۲]
دربارۀ همان مرگ تبدیلی و ولادت ثانی است که مولانا گفته است:
زندگی در مُردن و در مِحنَت است/ آب حیوان در درون ظُلمت است
***
مرگ دان کآن اتفاق اُمت است/ کاب حیوانی نهان در ظُلمت است
***
مرگ تن هَدیه است بر اصحاب راز/ زر خالص را چه نقصان است گاز
***
مرگ پیش از مرگ، این است ای فَتی/ اینچنین فرمود ما را مُصطفی
***
نی چنان مرگی که در گوری رَوی/ مرگ تبدیلی که در سوری رَوی
[۱] منظومۀ سبزواری. طبع دوم ص ۳۱۹ و لعل الانسب برعایة القافیة «القدسیة» بدل «النوریة» و الله العالم.
[۲] در اینباره پیش از این به تفصیل سخن گفتهایم. رجوع شود به صفحۀ ۱۴۴ طبع شده.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!