غزل ۱۰۱ مولانا

 

۱ بسوزانیم سودا و جُنون را دَرآشامیم هر دَم موجِ خون را
۲ حَریفِ دوزخ‌آشامانِ مَستیم که بِشْکافَنْد سَقفِ سَبزگون را
۳ چه خواهد کرد شمع لایَزالی فَلَک را وین دو شمعِ سَرنگون را؟
۴ فروبُرّیم دستِ دُزدِ غَم را که دُزدیده‌ست عقلِ صد زَبون را
۵ شرابِ صِرفِ سُلطانی بریزیم بِخوابانیم عقلِ ذوفُنون را
۶ چو گردد مَست، حَد بر وِیْ بِرانیم که از حَد بُرد تَزویر و فُسون را
۷ اگرچه زَوبَع و استادِ جُمله‌ست چه داند حیلهٔ رَیبُ اَلْمَنون را
۸ چُنانَش بی‌خود و سَرمَست سازیم که چون آید نَدانَد راهِ چون را
۹ چُنان پیر و چُنان عالِمْ فَنا بِهْ که تا عِبرت شود لایَعْلَمون را
۱۰ کُنون عالِم شود، کَزْ عشق جان داد کُنون واقِف شود عِلْمِ دَرون را
۱۱ درونِ خانهٔ دل او بِبینَد سُتونِ این جهانِ بی‌سُتون را
۱۲ که سَرگردان بدین سَرهاست، گرنه سُکون بودی جهانِ بی‌سُکون را
۱۳ تَنِ باسَر نَدانَد سِرّ کُنْ را تَنِ بی‌سَر شِناسَد کاف و نون را
۱۴ یکی لحظه بِنِه سَر ای برادر چه باشد از برایِ آزمون را؟
۱۵ یکی دَم رام کُن از بَهرِ سُلطان چُنین سگ را، چُنین اسبِ حَرون را
۱۶ تو دوزخ دان خودآگاهیّ عالَم فَنا شو، کَم طَلَب این سَرفُزون را
۱۷ چُنان اَنْدَر صِفاتِ حَق فرورو که بَرنایی، نَبینی این بُرون را
۱۸ چه جویی ذوقِ این آبِ سِیَه را؟ چه بویی سَبزهٔ این بامِ تون را؟
۱۹ خَمُش کردم نیارَم شرح کردن زِ رَشک و غَیرتِ هر خامِ دون را
۲۰ نِما ای شَمسِ تبریزی کَمالی که تا نَقصی نباشد کاف و نون را

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *