غزل ۱۲۳ مولانا

 

۱ دیدم شَهِ خوب خوش‌لِقا را   آن چَشم و چراغِ سینه‌ها را
۲ آن مونس و غمگسار دل را   آن جان و جهان جان فزا را
۳ آن کس که خِرَد دَهَد خِرَد را   آن کس که صَفا دَهَد صفا را
۴ آن سَجده‌گَهِ مَه و فلک را   آن قبلۀ جان اولیا را
۵ هر پارۀ من جدا همی‌گفت   کای شُکر و سپاس مَر خدا را
۶ موسی چو بدید ناگهانی   از سوی درختْ آن ضیا را
۷ گفتا که ز جست‌و‌جویْ رَستَم   چون یافتم این چُنین عَطا را
۸ گفت ای موسی سَفَر رها کُن   وز دست بِیَفکن آن عصا را
۹ آن دَم موسی ز دل برون کرد   همسایه و خویش و آشنا را
۱۰ اِخْلَعْ نَعلَیک این بُوَد این   کز هر دو جهانْ بِبُر وَلا را
۱۱ در خانۀ دل جز او نگُنجد   دل داند رَشک انبیا را
۱۲ گفت ای موسی به کَف چه داری؟   گفتا که عصاست راه ما را
۱۳ گفتا که عصا ز کَف بِیَفکن   بنگر تو عجایب سَما را
۱۴ اَفکنْد و عصاشْ اژدَها شد   بگریخت چو دید اژدها را
۱۵ گفتا که بگیر تا مَنَش باز   چوبی سازم پی شما را
۱۶ سازم ز عَدوت دست‌یاری   سازم دشمنت مُتّکا را
۱۷ تا از جُزِ فضل من ندانی   یاران لطیف باوفا را
۱۸ دست و پایت چو مار گردد   چون درد دهیم دست و پا را
۱۹ ای دستْ مگیر غیر ما را   ای پا مَطَلَب جز انتها را
۲۰ مَگْریز ز رنجِ ما که هر جا   رنجی‌ست رهی بُوَد دوا را
۲۱ نَگْریخت کسی ز رنجْ الا   آمد بَتَرَش پی جَزا را
۲۲ از دانه گریز بیم آن‌جاست   بگذار به عقل بیم جا را
۲۳ شمس تبریز لطف فرمود   چون رفت بِبُرد لطف‌ها را
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *