غزل ۱۳۷۱ مولانا
۱ | ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانه را گُم کردهام | زان میْ که در پیمانهها اَنْدَر نگُنجَد، خوردهام | |
۲ | مَستم زِخَمْرِ مِنْ لَدُن، رو مُحْتَسب را غَمْز کُن | مَر مُحْتَسب را و تو را، هم چاشْنی آوردهام | |
۳ | ای پادشاهِ صادقان، چون من مُنافق دیدهیی؟ | با زندگانَت زندهام، با مُردگانتْ مُردهام | |
۴ | با دِلْبَران و گُلْرُخان، چون گُلْبُنان بِشْکُفتهام | با مُنْکِرانِ دِیْ صِفَت، هَمچون خَزان اَفْسُردهام | |
۵ | ای نانْ طَلَب، در من نِگَر، وَاللَّه که مَستم بیخَبر | من گِردِ خُنْبی گشتهام، من شیرهیی اَفْشُردهام | |
۶ | مَستمْ ولی از رویِ او، غَرقَمْ ولی در جویِ او | از قَند و از گُلْزارِ او، چون گُلْشِکَر پَروَردهام | |
۷ | روزی که عکسِ رویِ او، بر رویِ زَردِ من فُتَد | ماهی شَوَم رومی رُخی، گَر زَنگیِ نوبَردهام | |
۸ | در جامِ میْ آویختم، اندیشه را خون ریختم | با یارِ خود آمیختم، زیرا درونِ پَردهام | |
۹ | آویختم اندیشه را، کَانْدیشه هُشیاری کُند | زَانْدیشه بیزاری کُنم، زَاندیشهها پَژمُردهام | |
۱۰ | دورانْ کُنون دورانِ من، گَردونْ کُنون حیرانِ من | در لامَکانْ سَیرانِ من، فرمان زِقانْ آوردهام | |
۱۱ | در جسمِ من جانی دِگَر، در جانِ من قانی دِگَر | با آنِ من آنی دِگَر، زیرا به آن پِی بُردهام | |
۱۲ | گَر گویَدَم بیگاه شُد، رو رو، که وقتِ راه شُد | گویم که این با زنده گو، من جانْ به حَق بِسْپُردهام | |
۱۳ | خامُش که بُلبُل باز را گُفتا چه خامُش کردهیی | گفتا خَموشی را مَبین، در صیدِ شَهْ صد مَردهام |
#دکلمه_غزل_مولانا با صدای #عبدالکریم_سروش دانلود فایل
سلام معنی این غزل رو میشه لطف کنید بزارید
شاعر عشق خود را نسبت به خداوند زیر سوال میبرد و خود را منافق مینگرد که عشقش از روی محافظه کاریست