غزل ۱۴۰۸ مولانا

 

۱ تا به کِی ای شِکَر چو تَنْ‌ بی‌دل و جانْ فَغان کُنم؟ چند زِ برگ ریزِ غَمْ زَرد شوم؟ خَزان کُنم؟
۲ از غَم و اَنْدُهان من، سوختْ درونِ جانِ من جُمله فروغِ آتشین، تا به کِی‌اَش نَهان کُنم؟
۳ چند زِ دوستْ دشمنی؟ جان شِکَنیّ و تَن زنی؟ چند منِ شکسته دل، نوحهٔ تَنْ به جان کُنم؟
۴ مومنِ عشقَم ای صَنَم نَعْرهٔ عشق می‌زَنَم هَمچو اسیرَکان زِ غَمْ تا به کِی اَلْاَمان کُنم؟
۵ چون که خیالِ تو سَحَر، سویِ من آید ای قَمَر چون گُذَرد زِ موجِ خون؟ خاصه که خون فَشان کُنم
۶ سنگ شُد آب از غَمَم، آه، نه سنگ و آهَنَم کآتَش رویَد از تَنَم، چون که حَدیثِ آن کُنم
۷ ای تبریز شَمسِ دین، با تو قَرین و چون قَرین دورِ قَمَر اگر هِلَد، با تو یکی قِران کُنم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *