غزل ۱۴۱۲ مولانا

 

۱ بیا هر کَس که می‌خواهد که تا با وِیْ گِرو بَندَم که سنگِ خاره جانْ گیرد، به پیوندِ خداوندم
۲ هَمی گفتم به گُل روزی زِهی خَندانْ قَلاووزی مرا گُل گفت می‌دانی تو باری کَزْ چه می‌خَندم
۳ خیالِ شاهِ خوش خویَم، تَبَسُّم کرد در رویَم چُنین شُد نَسل بر نَسلَم، چُنین فرزندِ فرزندم
۴ شَهِ من گفت هر مِسکینْ که عُمرش نیست، من عُمرَم بدین وَعده منِ مِسکین، امید از عُمر بَرکَندم
۵ دلِ من بانگ بر من زد، چه باشد قَدْرِ عُمری خَود؟ چه مِنَّت می‌نَهی بر من؟ تو خود چندیّ و من چندم؟
۶ شَهی کَزْ لُطف می‌آید، اگر مِنَّت نَهَد شاید که چاهی پُرحَدَث بودی، مَنَت از زَر دَرآگَندم
۷ کَمَر نابَسته در خِدمَت، مرا تاجِ خِرَد داد او تو خود اندیشه کُن با خَود، چه بَخشَد گَر بِپِیوندم
۸ یَقُولُ الْعِشْقُ لی سِرّا تَنافَسْ وَ اغْتَنِمْ بِرّا وَ لا تَفْجُرْ وَ لا تَهْجُرْ و اِلّا تَبْتَئِسْ، تَنْدَم
۹ همه شاهانْ غُلامان را، به خُرسندی ثَنا گفته همه خَشمِ خداوندی بَرِ من این که خُرسندم
۱۰ مَضی فی صَحْوَتَی یَوْمی وَ فاضَ السُّکْرُ فی قَوْمی فَاَسْرِعْ وَ اسْقِنی خَمْرا حُمَیْرا تُشْبِهُ العَنْدَم
۱۱ بیا دَردِه یکی جامی، پُر از شادیّ و آرامی که بِنْمایَم سَرانجامی، چو مَخْموران بِپُرسَندم
۱۲ مَیازارید از خویَم که من بسیار می‌گویم جهانی طوطیان دارم اگر بسیار شُد قَندَم

 

1 پاسخ
  1. لیلا
    لیلا گفته:

    سلام و احترام بسیار
    ممنون میشوم اگر بیت شماره ۹ را برایم معنی و تفسیر کنید . متوجه خشم خداوند و خرسندی نمی‌شوم.
    سپاس فراوان

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *