غزل ۱۴۲ مولانا
۱ | دولتی همسایه شُد، همسایگان را اَلصَّلا | زین سِپَس باخود نَمانَد، بواَلْعَلیّ و بوالْعَلا | |
۲ | عاقِبَت از مَشرقِ جان، تیغ زد چون آفتاب | آن کهِ جان میجُست او را، در خَلاء و در مَلا | |
۳ | آن زِ دور آتش نِمایَد، چون رَوی نوری بُوَد | همچُنان که آتشِ موسی برایِ اِبْتِلا | |
۴ | اَلصَّلا پروانه جانان قصدِ آن آتش کنید | چون بَلی’ گفتید اوَّل، دَررَوید اَنْدَر بَلا | |
۵ | چون سَمَنْدَر در میانِ آتشَش باشد مَقام | هر کِه دارد در دل و جان، این چُنین شوق و وَلا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!