غزل ۱۴۲۴ مولانا
۱ | بِگُفتم عُذر با دِلْبَر که بیگَهْ بود و ترسیدم | جوابَم داد کِی زیرک بِگاهَت نیز هم دیدم | |
۲ | بِگُفتم ای پَسندیده چو دیدی گیر نادیده | بِگُفت او ناپَسندَت را، به لُطفِ خود پَسندیدم | |
۳ | بِگُفتم گر چه شُد تَقصیر، دلْ هرگز نگردیدهست | بِگُفت آن را هم از من دان، که من از دلْ نگردیدم | |
۴ | بِگُفتم هَجْر خونَم خورْد، بِشْنو آهِ مَهْجوران | بِگُفت آن دامِ لُطفِ ماست کَنْدَر پاتْ پیچیدم | |
۵ | چو یوسُف کِابْنِ یامین را، به مَکْر از دشمنان بِسْتَد | تو را هم مُتَّهَم کردند و من پیمانه دُزدیدم | |
۶ | بِگُفتم روزْ بیگاه است و بَسْ رَهْ دور، گفتا رو | به من بِنْگَر، به رَهْ مَنگر، که من رَه را نَوَردیدم | |
۷ | بِگاه و بیگَهِ عالَم، چه باشد پیشِ این قُدرت؟ | که من اسرارِ پنهان را، بَرین اسباب نَبْریدم | |
۸ | اگر عقلِ خَلایِق را همه بر هَمدِگَر بَندی | نیابَد سِرِّ لطفِ ما، مگر آن جان که بُگْزیدم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!