غزل ۱۴۳۴ مولانا
۱ | چو آمد رویِ مَهْ رویم، کِه باشم من که من باشم؟ | چو هر خاری ازو گُل شُد، چرا من یاسَمَن باشم؟ | |
۲ | چو هر سنگی عَسَل گردد، چرا مومی کُند مومی؟ | همه اجسامْ چون جان شُد، چرا اِسْتیزه تَن باشم؟ | |
۳ | یَقین هر چَشمْ جو گردد، چو آن آبِ رَوان آمد | چو در جِلْوهست حُسنِ او، چه بَندِ بوالحَسَن باشم؟ | |
۴ | اگر چه در لَگَن بودم، مِثالِ شمع تا اکنون | چو شَمعَم جُمله گشت آتش، چرا اَنْدَر لگن باشم؟ | |
۵ | چو از نَحْسِ زُحَل رَستَم، چه زیرِ آسْمان باشم؟ | چو مِحْنَت جُمله دولت گشت، از چه مُمْتَحَن باشم؟ | |
۶ | حَسَد بر من حَسَد دارد، مرا بر کِه حَسَد باشد؟ | زِ جویِ خَمْر چون مَستم، چرا تشنهی لَبَن باشم؟ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!