غزل ۱۴۳۵ مولانا
۱ | به گِردِ دل همیگَردی، چه خواهی کرد؟ میدانم | چه خواهی کرد؟ دل را خون و رُخ را زَرد، میدانم | |
۲ | یکی بازی بَرآوَرْدی، که رَخْتِ دل همه بُردی | چه خواهی بعد از این بازی دِگَر آوَرْد، میدانم | |
۳ | به یک غَمْزه جِگَر خَستی، پَس آتش اَنْدَرو بَستی | بِخواهی پُخت، میبینم، بِخواهی خَورْد میدانم | |
۴ | به حَقِّ اشکِ گرمِ من، به حَقِّ آهِ سردِ من | که گَرمَم پُرس چون بینی، که گرم از سرد میدانم | |
۵ | مرا دلْ سوزد و سینه، تو را دامَن، ولی فَرق است | که سوز از سوز و دود از دود و دَرد از دَرد میدانم | |
۶ | به دل گویم که چون مَردان، صبوری کُن، دِلم گوید | نه مَردم، نی زَن، اَرْ از غَم زِ زن تا مَرد میدانم | |
۷ | دِلا چون گَرد بَرخیزی زِ هر بادی، نمیگفتی | که از مَردی، بَرآوردن زِ دریا گَرد، میدانم؟ | |
۸ | جوابم داد دل کان مَهْ چو جُفت و طاق میبازَد | چو تَرسا جُفت گویام گَر زِ جُفت و فَرد میدانم | |
۹ | چو در شطرنج شُد قایم، بِریزَد نَرْدِ شش پنجی | بگویم ماتِ غَم باشم، اگر این نَرد میدانم |
#دکلمه_غزل_مولانا با صدای #عبدالکریم_سروش دانلود فایل
چرا دکتر سروش بیت آخر را در دکلمه نگفته اند؟