غزل ۱۴۴۱ مولانا

 

۱ بِنِه ای سَبز خِنْگِ من، فَرازِ آسُمان‌ها سُم که بِنْوشت آن مَهِ‌ بی‌کَیْف، دعوت نامه­یی پیشُم
۲ رَوان شُد سویِ ما کوثَر، که گُنجا نیست ظرف اندر بِدَرّان مَشکِ سَقّا را، بِزَن سنگیّ و بِشْکَن خُم
۳ یکی آهویِ چون جانی، بَرآمَد از بیابانی که شیرِ نَر زِبیم او، زَنَد بر ریگِ سوزانْ دُم
۴ همه مَستیم ای خواجه به روزِ عید می‌مانَد دُهُلْ مَست و دُهُل زَنْ مَست و بی­خودْ می‌زَنَد لُم لُم
۵ دَرآمَد عقلْ در میدان، سَرِ انگشت در دَندان که برسَرمَست و با حیران، چه بَرخوانیم اَلْهاکُم؟
۶ یکی عاقلْ میانِ ما به دارو هم‌ نمی‌یابد دَرین زنجیرِ مَجنونان، چه مَجنون می‌شود مَردم
۷ بر مخمور یک ساغر به از صد خانه پرزر بِریزم بر تَنِ لاغَر، از آن باده یکی قُمْقُم
۸ میان روزه داران خوش شراب عشق در می‌کش نه آن مَستی که شب آید، زِ شَرمِ خَلْق چون کَزدُم
۹ بِخور‌ بی‌رَطْل و‌ بی‌کوزه، میی کو نَشْکَنَد روزه نه زَانْگورست و نَزْ شیره، نه از بَگْنی نه از گندم
۱۰ شرابی نی که دَرریزی، سَرِ مَخْمور بَرخیزی دروغین است آن باده، از آن افتاد کوتَه دُم
۱۱ رَسید از باده خانه‌‌‌‌یْ پُر، به زیرِ مَشکِ میْ اُشتُر رَها کُن خواب خُرّاخُر، که قُمْقُم بانگ زد قُم قُم
۱۲ دَهان بَربَند و مَحْرَم شو، به کعبه‌‌‌‌یْ خامُشان می‌رو پَیاپِی اَنْدَرین مَستی، نه اُشتُر جو و نی جُمْجُم

 

2 پاسخ
  1. ناصر از آنكارا
    ناصر از آنكارا گفته:

    سلام
    بخاطر اعراب گذاري در اشعار، سايت شما خيلي خيلي به خواندن غزليات كمك و راهنماي بنده شده است.
    ممنونم
    بخاطر تشابه دو غزل ۱۴۴۰ و ۱۴۴۱، بنظر مي آيد در دو بيت اين غزل اصلاحاتي به شرح زير لازم است:
    لطفا كنترل فرماييد.
    ۲ رَوان شُد سویِ ما کوثَر، كه گنجا نيست ظرف اندر بِدَرّان مَشکِ سَقّا را، بِزَن سنگیّ و بِشْکَن خُم!
    ۳ یکی آهویِ چون جاني، بَرآمَد از بیابانی که شیرِ نَر زِبیم او، زَنَد بر ریگِ سوزانْ دُم

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *